میترا مرادی
ماریا میخائیلوونا شکاپسکایا (آندریفسکایا) شاعر و روزنامهن گاری است که زاده ی ۱۳ اکتبر ۱۸۹۱ در سنپتربورگ است. میراث شاعرانه ی وی شامل ۸ مجموعه شعر است که در یک دورهی کوتاه پنج ساله از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ منتشر شده است. اشعار شکاپسکایا به دلیل اصالت و موضوعات صریح، مورد انتقاد شدید قرار گرفت؛ اما نویسندگان و شاعرانی بودند که از او حمایت کردند و صدای منحصر به فرد خود را در شعر او شنیدند.
گاسپاروف که یکی از منتقدین مشهور ادبی قرن بیستم است نقش بسزایی در شناساندن اشعار و آثار شکاپسکایا در محیط ادبی داشته است. در واقع ظهور شکاپسکایا در محیط ادبی طی محبوبیت سریع «شعر زنان» در آغاز قرن بیستم اتفاق افتاد.
شکاپسکایا در خانوادهای بیبضاعت متولد شد. پدرش یکی از مقامات جزء وزارت کشاورزی بود و اصل و نسبش به خانوادهای روحانی میرسید. شکاپسکایا در حلقههای سیاسی فعالیت میکرد و این فعالیت هیچگاه متوقف نشد. اولین دستگیری او در سال ۱۹۱۲ در میدان کازانسکایا در سنپتربورگ انجام شد. او در آن زمان دانشجویی بیش نبود و در تظاهرات دانشجویی که درباره ی وقایع لنا بود شرکت میکرد. (لِنا: در معادن واقع در تایگای سیبری دور در سواحل لنا، تظاهرات کارگری شکل گرفته بود که بعدها به کشتار لنا معروف شد) شکاپسکایا به خاطر شرکت در این تظاهرات دو هفته در زندان بود.
دومین بار این شاعر به همراه همسرش در پروندهی انقلابی دیگری که پرونده «ویتمر» نامیده میشد به علت پخش اعلامیه هایی علیه حکومت وقت دستگیر شدند و طبق برخی اسناد طی اتفاقاتی به فرانسه تبعید شدند.
او در فرانسه در «دانشکده ی نویسندگی برای خارجی ها» تحصیل میکرد و دیپلم معلم ادبیات را دریافت کرد. بدین ترتیب موفق به دریافت حق تدریس در روسیه و فرانسه شد. او در آنجا به شعر گفتن ادامه میدهد فرصتی مییابد تا درباره ی وقایع گذشته از جمله حادثه ی «ویتمر» شعری به عنوان «پرتره لئونید ویتمر» در تولوز فرانسه بسراید.
با شروع جنگ امکان بازگشت به وطن غیرممکن میشود و زن و مرد بدون داشتن حق بازگشت به وطن خود، در کشوری خارجی به حال خود رها می شوند. با این حال این فرصت دریچهای به روی شکاپسکایا گشود تا بیشتر و عمیق تر با مردم فرانسه آشنا شود. آنها مجبور میشوند در کنار درس کارهای مختلفی برای گذران زندگی انجام دهند. شکاپسکایا در آخرین اقامت خود در فرانسه وارد مدرسه ی زبانهای شرقی پاریس میشود و در آنجا دوره زبان چینی را میگذراند.
شکاپسکایا در فرانسه شعرهایی سرود که در آن توانایی های شاعرانه وی آشکار میشود و جستجوی سبک منحصر به فردش قابل مشاهده است. دوره ی زندگی در فرانسه نقطهی شروع زندگی ادبی شکاپسکایا شد. سرانجام در سال ۱۹۱۶ دوره تبعید آنان تمام شده و به وطن بازمیگردند. اولین کتاب شعر او به عنوان «دیروزی» که بیشتر آن را در فرانسه سروده بود، منتشر میشود.
پیشگفتار مجموعه «دیروزی، امروزی، ابدی» را گیپوس نوشت. او در پیشگفتار میگوید که در روح زنانه رنگین کمانی شعله ور میشود که هر یک از رنگهای آن احساس خاصی را در خود جای داده است: سبکی، عشق، لطافت، صبر، فداکاری، مادری. گیپوس در اشعار آخماتووا رشته رنگ نارنجی و بنفش میبیند که آن را سمبل مادری میشمارد. او در اشعار شکاپسکایا نیز به وجود ترکیبی هماهنگ از همه رنگهای رنگین کمان اشاره میکند جایی که بنفش پیشتاز است و عمیقاً آشکار میشود. اما به دلایل سیاسی این مجموعه هرگز منتشر نشد و در سال ۱۹۲۲ با عنوان جدیدی «ساعت عصر» به چاپ رسید.
شکاپسکایا طی اتفاقاتی با ماکسیمگورکی آشنا میشود و نامههایی دوستانه گاهی خشن و پر از سرزنش اما همیشه گرم و خیرخواهانه بین آن دو رد و بدل میشود. گورکی در یکی از نامهها خطاب به شکاپسکایا می نویسد: «... با این حال تکرار میکنم شما قدم در مسیری جدید و گسترده نهاده اید. پیش از شما هرگز زنی چنین با صدای بلند دربارهی ایمان به اهمیت خود سخن نگفته بود و اگر جای پای خود را در آن پیدا کنید بی تردید کاری باشکوه و حتی عظیم انجام دادهاید. مضمون اشعار شما ابدی و عظیم است. مضمون اشعار شما زن، مادر جهان، محرک خالق فرهنگ است. این نکته که «عشق و گرسنگی بر جهان حکمرانی میکنند» غیرقابل انکار، ساده و خردمندانه گفته شده است. آنجا که گرسنگی حکمرانی میکند ما تمدن داریم و آنجا که عشق خالق است، فرهنگ: پوشکین، فلوبر، تاسو، دانته، شلی، رافائل و تمام چیزهایی که بشریت به آن افتخار میکند. در اولین کتابهای شما این مضمون با صدای بلند و شیوا به گوش میرسد اما هنوز کاملا واضح نیست؛ به هر روی این شروعی است بر آگاهی ذهنی بشر از قدرت و سلطه زنانه.
ماریا شکاپسکایا شاعری با مضامین خاص شعری است. صدای او که برای اولین بار با مجموعه ی « Mater Dolorosa» طنین انداز شد در کتابهای شعر بعدیش نیز بدون تغییر ماند. این شاعر به آنچه که در عصر او مهر و موم و غیرقابل بیان بود اشاره میکرد. او از گفتن ترسی نداشت و به احساسات و تجربیات خود وفادار ماند. شعرهای شکاپسکایا نوعی چالش برای جامعه ی روسیه بود. او میخواست درباره ی «زن» صحبت کند؛ اما نه یک زن رویاپرداز یا بانوی زیبا بلکه درباره ی یک زنمادر، یک زن عاشق، یک زن خالق سخن بگوید؛ گورکی آن را «احساسی از اهمیت بیولوژیکیش» می نامید. شکاپسکایا به طور کلی نماینده تیپیک روندی جدید در شعر روسیه است. روندی که قاطعانه هر نوع ژستی در هنر، اعم از دروغ و تصنع که زیبایی شناسی مسبب آن است را رد میکند. بیتردید فقط شاعرانی که در پس روح خود چیزی داشته باشند به چنین روندی تعلق دارند؛ حتی اگر شده یک کلمه ی کوچک اما حرف «خودشان» را بزنند. از این گذشته «خود» بودن در هنر حتی دشوارتر از «خود» بودن در زندگی است. و فقط در صراحت قهرمانانه شکاپسکای است که قلب حقیقی میتپد.
بررسی هایی وجود داشت که به واقع گرایی و ناهماهنگی اشعار او اشاره میکرد. شکاپسکایا به طرز بغرنجی واقعبین است؛ او چهره ی خاص خود را دارد؛ شعرهایش همیشه قابل تشخیص است حتی بدون امضای وی. مضامین و نحوهی نوشتار او بسیار عجیب است. شعرهای او در هوای گرفتهی اتاق خواب یا کلینیک متولد میشوند که از خواندن آن احساس خفگی دست میدهد. موسیقی ای مثل آزادی و وسعت باد، در این اشعار نیست. اتفاقی نیست که شاعر حتی از شکل معمول اشعار چاپی یعنی فرمی که بر ساختار موسیقایی و ابیات شعری تاکید میکند، میپرهیزد.
آثار ادبی شکاپسکایا مرزهای زمانی مشخصی دارد. تمام مجموعههای او بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ منتشر شد. از اواخر قرن ۱۹ تا اواسط قرن ۲۰ خلاقیت ادبی زنان به ویژه در شعر افزایش یافت. «قیام زنان» قبل از قرن ۱۹ آغاز شده اما در قرن بیستم به تعالی خود رسید. هدف زنان نویسنده فقط متوجه «مشکل جنسیتی» موجود نبود، بلکه اثبات این امر بود که خلاقیت زنان نباید به دلیل تعلق به «نماینده ی زن» مورد تعصب قرار گیرد.
به عبارت دیگر مبارزه ی زنان برای برابری در محیط فرهنگی سوالی درباره ی اصول «زن» و «مرد»را در برابر جامعه مطرح میکرد. زنان نویسنده برای پاسخ این سوال به جامعه و خودشان، وضعیت خود را در آثارشان که در آن کلیشههای حاکم بیشتر و بیشتر آشکار میشود، بیان میکردند. گسترش فضای زنانه در آثار نویسندگان با پرداختن به چنین موضوعاتی که قبلاً برای آنها ممنوع بود، اتفاق افتاد. روند جستجوی نویسندگان زن که برای یافتن هویت خود در قرن ۱۷ و ۱۸ آغاز شد رشد تدریجی آن را متوقف نکرد و صدای زنان بلند و بلندتر شد.
نارضایتی تدریجی در حال رشد زنان روسیه از موقعیت خود، در ابتدای قرن بیستم جهش بلندی داشت که در همه حوزه های جامعه به ویژه در ادبیات نیز منعکس میشد. جلسات ادبی و مقالات و مجلاتی دربارهی «زنان مدرن» ایجاد میشد و به تدریج بحث برابری در تمام زیرلایه های جامعه گرم میشد.
مارافسکایا، یکی از شاعران زن در جلسهای ادبی جملات زیر را بیان میکند: «بگذارید زن صمیمانه همه چیز را بیان کند. این برای زنان مهم است و به آنان احساس آزادی میدهد. از طریق اشعاری که می سرایند زن از «جنس زن» به یک انسان بدل میشود. در پس زمینه همه ی آنچه که اتفاق میافتد اصطلاح «شعر زنان» شکل میگیرد و شروع به جای گرفتن در زندگی ادبی جامعه روسیه میگردد.
ماریا شکاپسکایا در قرن ۱۹تا ۲۰ وارد تاریخ ادبیات روسیه شد. به عنوان شاعری که از ترکیب احساس و خصوصیات فیزیولوژیکی بدن زن در شعر نترسید. نام شکاپسکایا برای مدتی طولانی در فراموشی باقی مانده بود اما معاصران او را به عنوان یک شاعر مستعد میشناختند که مدتها پیش برداشتهای جدیدی از مضامین تسلط یافته توسط اشعار زنانه را وارد شعر میکرد. این شاعر اولین بار با کتاب Mater Dolorosa مورد استقبال گسترده قرار گرفت. منتقدان برای درک و پذیرش شعر شکاپسکایا در آن سایه هایی از آثار معاصران مشهورتر از او را یافتند. یکی از آنها بطبع آنا آخماتووا بود. البته اصلا تعجب آور نیست که شکاپسکایا، کارمند مستعد روزنامه و گردآورنده مشهور نشریات، بهتر از بسیاری دیگر شعر میسراید و تکنیک شاعرانه ی آخماتووا و بلوک را با موفقیت در هم می آمیزد. منتقدان اتفاقی نیست که از شباهت آخماتووا با شکاپسکایا سخن به میان میآورند. زیرا آخماتووا دربارهی قهرمان غنایی خود میگوید که او ضعیف و درمانده نیست، بلکه زنی قدرتمند است که ادعا میکند زن و مرد برابرند. در کارهای آخماتوواست که سوژهی غنایی زن در سناریوی وابسته به عشق شهوانی نقش فعالی را ایفا میکند. علاوه بر این تجربیات شخصی نیز در شعر آخماتووا غالب است؛ در آثار او برای اولین بار تجربیات صمیمی زنان به صورت کلامی بیان میشود و به سطح مانیفیسی غنایی منتقل میشود و بر تجربه خاص بدن زن تاثیر میگذارد؛ اگرچه مفهوم سازی آن به نقطهی اوجی که شکاپسکایا در شعر خود از آن عبور میکند نمیرسد. آخماتووا به زنان «گفتن» را آموخت؛ یکی از این زنان که به تمام دروس شاعر توجه میکرد و مسیر خودش را به روی خواننده و خودش باز میکرد شکاپسکایا بود.