داخلی » خبر » حوزه های جغرافیایی
مناظره سیاسی
سیاست خارجی روسیه در دوران بی ثباتی استراتژیک چگونه باید باشد؟
بخش اول
۲۲ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۲۱:۴۱
ایراس: متن گزارش حاضر براساس مناظره دیمیتری اوستافیف، پروفسور گروه ارتباطات سیاسی دانشگاه تحقیقات ملی اقتصاد، و آندری کورتونوف، مدیرکل شورای امور بینالملل روسیه RIAC تنظیم شده است. این نشست تحت عنوان "سیاست خارجی روسیه در دوره بی ثباتی استراتژیک چگونه باید باشد؟" در تاریخ 27 سپتامبر سال 2020 در شهر زونیگورود Zvenigorod روسیه، برگزار شده است. به روزرسانی متن توسط نویسندگان انجام شده و ویرایش آن توسط ویراستاران در توافق با هر دو نویسندهی این مناظره صورت گرفته است.
دیمیتری اوستافیف:
ویژگی متخصصان حوزهی امنیت بینالملل، تفکری جزئی نگرانه است، یعنی دیدگاهی وسواس گونه به این موضوع که مسائل امنیت بینالملل، ثبات استراتژیک و خلع سلاح هستهای، کانون توجه جهان و سیاست ملی کشورهای متبوع است. اما در واقعیت چنین نیست.
ما نمایندگان مردم در دولت و نظام اجتماعی-اقتصادی، هم چنین مسئول فراهم سازی بستر مناسب، برای پیشرفت جامعه و حکومت هستیم. در دنیای مدرن موارد بسیار مهمتری نسبت به موضوعات مربوط به تکامل ثبات استراتژیک وجود دارد. به طور خاص، روابط اجتماعی-فرهنگی، و فرهنگ به طور عام، آن چیزی است که در زمینهی زیبایی شناسی اتفاق میافتد. حال این سوال مطرح میشود که چه چشماندازهایی در عرصهی زیباییشناسی به ما ارائه میشود؟ ما به شرایطی نزدیک به خلا ایدئولوژیک رسیدهایم. در این شرایط، چه الگوهای ایدئولوژیکی، توسعهی روابط بینالملل را تعیین میکنند؟ و چه ساختارهای اجتماعی در دنیای مدرن در حال ظهور است؟
حوزهی سیاست و امنیت جهانی فقط یک «روساخت» نیست، بلکه "آینهای" است که فرآیندهای گسترده را به شکلی دگرگون شده انعکاس میدهد. با این حال، این فرآیندها میتوانند کند و طولانی مدت باشند، در حالی که سیاست جهانی عملا سرعت بیشتری دارد.
دقیقاً به همین دلیل است که مرگ دیپلماسی گاز روسیه به اصلیترین دغدغهی سیاست دفاعی و امنیتی این کشور تبدیل شده است. این مهمترین نتیجه از جریانات دو سال اخیر است که عواقب طولانی مدت خواهد داشت. ما نیازمند به بازنگری رویکردهای نقش خود در سیاست هیدروکربن در بازار جهانی هستیم. اما این کار پیامدهای اجتناب ناپذیری در حوزهی روابط نظامی-سیاسی خواهد داشت. با این حال، بنده به ذکر چند مورد در خصوص ماهیت فرآیندهای عصر حاضر خواهم پرداخت:
اولا، تک قطبی دیگر امکان پذیر نیست؛ آنچه ما مشاهده میکنیم بقایای نظام تک قطبی است. این وضعیت ممکن است برای مدت زمان زیادی ادامه داشته باشد و به احتمال زیاد طولانیتر نیز خواهد شد، با اینکه عملا به مرحله اوج خود رسیده است. شایان ذکر است که مدت زمان استمرار نظام تک قطبی رسوبشده بیش از آنکه به عوامل خارجی بستگی داشته باشد، به وضعیت داخلی ایالات متحده آمریکا بستگی دارد.
درثانی؛ شبکه سازی، همچنان خط استراتژیک توسعهی به اصطلاح "غرب جمعی" است، اگرچه خود این مفهوم هم بحث برانگیز است. جهانی شدن تک قطبی در دورهی اخیر، به منزلهی جهان واحدی قلمداد میشود که در آن افراد به صورت پراکنده زندگی میکنند و این دقیقا به معنای استفادهی حداکثری از نظریهی شبکه سازی است. تنها مشکل این است که بومرنگ شبکه سازی به هستهی اصلی خود - به آنچه که کلانشهر خوانده میشود - بازگشته است.
سوم اینکه؛ جهان چند قطبی توسعه نیافته است. با بررسی دقیقتر، پشت مفهوم "چند قطبی" عنوان شده توسط چینی ها، نه یک جهان چند قطبی، بلکه دو قطبی پنهان شده، جایی که چین "قطب" دوم است. ما انتظار توسعهی منطقهای شدن را داشتیم، اما تاکنون این روند با سرعت کمتری از حد انتظار در حال توسعه است، از جمله به دلیل 1) مقاومت فعال و موثر ایالات متحده، 2) و مهمتر از همه، نبود یک ساختار ایدئولوژیکی متناسب با منطقه سازی. نقطهی عطف اساسی در نظام روابط بینالملل، تحقق تقاضای مشخص برای یک ایدئولوژی جدید، برای تصویر جدیدی از آینده است. در حال حاضر درخواست وجود دارد اما هیچ کس پاسخگو نیست.
وضعیت فعلی را میتوان یک وضعیت قبل از هرج و مرج نامید. در حال حاضر هیچ آشوبی رصد نمیشود، به این علت که نهادهای مشخصی هنوز مشغول به کار هستند و برخی از قوانین حقوق بینالملل به ویژه در مجموعههای منطقهای اجرا میشود (اگرچه به مرور زمان کمرنگ تر نیز میشود).
اما هم چنان انتظار ظهور هرج و مرج در عرصهی روابط بینالملل و بحران سیستمی، به ویژه، بحران مالی، به طور بالقوه وجود دارد. هرج و مرج، بیش از هر چیز، تغییر اساسی در پارادایم رفتار اکونومی و ژئواکونومی است. البته که ثبات استراتژیک مهم است، اما بر مولفهی اقتصادی خاصی استوار است. در اقتصاد ژئوپلیتیکی و اقتصاد، گرایش به اخذ تصمیمات کوتاه مدت کاملا مشهود است. مصوبات کوتاه مدت در همین شرایط پیش از بحران اجرایی میشوند. هیچ کشوری چشم انداز طولانی مدت ندارد: نه روسیه، نه شرکای آن و نه رقبای آن و این کمبود، پیامدهای زیادی در حوزه نظامی - سیاسی به دنبال دارد. اول اینکه منطقهی خاکستری در حال گسترش است. وابستگی متقابل حتی در شرایط قبل از بحران نیز همهی کشورهای جهان را از تصمیمگیریهای نظامی-سیاسی کینه توزانه در رابطه با سایر کشورها منصرف میکند. آغاز درگیریها در قره باغ احتمالا یک استثناست که با وضعیت خاص منطقهای گره خورده است. اما با این وجود، تصمیمات طولانی مدت، چه در سطح روابط چین و ایالات متحده و چه حتی در روابط چین و کره شمالی غیرممکن است. بعلاوه، هرگونه مانور ژئوپلتیکی و ژئواکونومی در سطح کلان غیرممکن است. اما این همچنین بدان معنا است که در حال حاضر انواع سلاحهایی که "در دسترس و آماده" هستند، مورد استفاده و سرمایهگذاری تسلیحاتی قرار میگیرند.
گسترش منطقهی خاکستری در درگیریها به مراتب خطرناکتر است. اگر بگوییم در شرایط جنگ سرد زندگی میکنیم، حقیقت را به گونهای کتمان کردهایم. ما در شرایطی پیش از جنگ گرم زندگی میکنیم، درست در شرایطی که انواع گستردهای از ابزارهای قدرت نظامی مجاز به استفاده هستند و ابزارهای دستکاری اطلاعات و حمله سایبری در هم ادغام شدهاند. در کنار آن، تولید و آماده سازی سلاحهای نظامی برای جنگهای احتمالی گسترش یافته و هیچ کس به طور دقیق زمان رویارویی دنیا با یک جنگ گرم واقعی را نمیداند.
وقتی درمورد چشماندازهای ثبات استراتژیک صحبت میکنیم، به درستی متوجه خواهیم شد که 5 الی 7 سال آینده افرادی در ایالات متحده و روسیه در رهبری نظامی - سیاسی به قدرت میرسند که تصوری از پدافند هستهای و به طور کل سلاح هستهای ندارند و این موارد برایشان یک مفهوم انتزاعی است. اما در حوزه نظامی افرادی سرکار خواهند آمد که در جنگهای هواپیماهای بدون سرنشین بزرگ شدهاند، جایی که برای کشتن انسان، فقط باید یک بازی رایانهای انجام داد. این افراد نگرش متفاوتی به زندگی و مرگ، جنگ و صلح دارند و این بدان معناست که که آنها عوامل مهار کننده سیاسی و روانی که مهمترین مولفه "مهار" نظامی-سیاسی در طول جنگ سرد بود را ندارند.
تا آنجا که به سیاست خارجی روسیه مربوط میشود، شاهد بیاعتمادی فزایندهای نسبت به همهی شرکای خود هستیم. روسیه به هیچ کشوری اعتماد ندارد و کار درستی انجام میدهد. این بی اعتمادی بازتاب روندهای موجود در جهان است. من فکر میکنم که احساس خطر تهدید نظامی از سوی غرب برای همه کشورها به طور بالقوه در حال افزایش است.
ایالات متحده دوره قانونیسازی عملیات نظامی را در دستور کار خود قرار داده است، که هنوز یک جنگ بزرگ نیست، بلکه یک جنگ متوسط با استفاده پراکنده از سلاحهای کشتار جمعی است. این امر از اسناد نظامی و بیانات نخبگان سیاسی آنها مشهود است.
هیچ یک از روندهای مربوط به سیاست خارجی روسیه منحصر به فرد نیستند. همهی آنها به نوعی انعکاس دهندهی تمام و کمال جریاناتی هستند که در جهان موجود است. اما در روسیه یک تناقض دیالکتیکی کاملاً آگاهانه وجود دارد که دارای بیشترین اهمیت برای این کشور است. از یک سو، بدیهی است که تقویت نفوذ بینالمللی روسیه، بدون حل برخی از مشکلات اجتماعی-اقتصادی و رفع آسیبپذیریهای ژئواکونومی از اساس غیرممکن است. اما از طرف دیگر، از میان بردن این آسیب پذیریها تنها در شرایط مناسب خارجی امکان پذیر است، که این امر مستلزم صرف منابع، نه برای خطمشی سیاست داخلی بلکه برای سیاست خارجی است. این توازن محدودیت اصلی در سیاست خارجی روسیه خواهد بود. ارتش این تضاد را با سرعت بیشتری تشخیص میدهد.
همچنین سیاست خارجی در زمینه تبلیغات کاستیهایی دارد. تبلیغات از بین نرفته، اما در حال مردن است و این نشان دهنده بحران محتوای سیاست خارجی ما است؛ بدان معنا که روسیه از نظر نگاه مفهومی به فرصتهای آینده، حرف زیادی برای گفتن ندارد. وضعیت نورد استریم-2 (خط لوله انتقال گاز طبیعی از کشور روسیه به آلمان) نشان داد که ما از نظر تاکتیکی پیروز ماجرا هستیم، اما اروپا به دنبال به دست آوردن ارزشهایی به مراتب مهمتر از منافع تاکتیکی است. این ارزشها پیش از هر چیز انتظار برای یک آتلانتیسم جدید است، آنها میگویند: "بایدن خواهد آمد - بایدن بین ما داوری خواهد کرد". به علاوه اینکه اروپا ایمان مطلق به آینده ارزشهای آتلانتیکی، که هیچ قدرتی قادر به بر هم زدن آن نیست، دارد. به طور کلی مسئله "ارزشها" برای سیاست خارجی روسیه که در چارچوب جریان اصلی لیبرال فعالیت میکند، امری دشوار است. ما بایستی رابطه بین مسائل را در سیاست داخلی و خارجی روسیه به وضوح درک کنیم.
در پایان، میخواهم یادآور شوم که روسیه در آستانه از میان بردن تابوی به کارگیری روشهای استفاده از نیروی نظامی در سیاست است. ما تاکنون از این امر اجتناب کردهایم. استفاده از نیروی نظامی در هنگام پیوستن مجدد به کریمه "ماهیتی شرمگینانه" داشت و ما در آستانه کنار گذاشتن این شرم هستیم. در عین حال، این نگرانی وجود دارد که روسیه نتواند در یک مسابقهی تسلیحاتی متناسب شرکت کند. اینکه چطور میان تمایل به استفاده از ابزار قدرت نظامی و عدم مشارکت در مسابقه تسلیحاتی با یک دشمن کاملاً قدرتمندتر (ایالات متحده)، تعادل برقرار شود، مسئله دشواری خواهد بود.
بگذارید توجه شما را به این مورد جلب کنم: در هنگام وخیم شدن روابط با اروپا و به طور کلی، کاهش علاقه به ایجاد روابط با اروپا دریچه مذاکره با ایالات متحده همیشه باز خواهد بود. پتانسیل لابی طرفدار اروپا در روسیه از زمان نیکلای دوم رومانوف، تاکنون کم نبوده است. به جای ایده مشارکت استراتژیک با اروپا، یک خلا فاجعه بار وجود دارد و چه چیزی (یا چه کسی) این خلا را پر خواهد کرد، مهمترین سوالی است که میبایست پاسخی برای آن وجود داشته باشد.
آندری کورتونوف:
نهاد سیاست خارجه چیست و در حکومت چه وظایفی دارد؟
وظیفهی اصلی سیاست خارجی هر کشوری، قرار گرفتن در جهان پیرامون، بدون از دست دادن هویت خویش است. میتوان این گفته را مد نظر قرار داد: «بیایید در برابر جهان گذرا سر خم نکنیم، بلکه بگذاریم جهان در برابر ما تسلیم شود». این گفته، ارزش زیادی برای هر کشور دارد، اما تاریخ نشان داده که باید هزینهی سنگینی را در ازای آن پرداخت کرد. نمونهی کلاسیک آن، ربع قرن انزوای ژاپن در دورهی توکوگاوا و سپس 50 سال تلاش وسیع در دورهی میجی، جهت بازگشت به جامعه جهانی با ضرر زیاد در معاهدات نابرابر است. امپراطوری شین چین، با شروع امپراطور کانگشی نیز نمونهای از صرف هزینههای سنگین یک قلمرو، برای جداشدن از جهان خارج و قطع ارتباط با نظام بینالملل است. تلاش برای بازیابی موقعیتهای از دست رفته، نه نیم قرن، بلکه یک قرن کامل (از نیمه دوم قرن 19 تا نیمه دوم قرن 20) به طول انجامید. به هر روی، با یادآوری تاریخ چین، میتوان مقایسهی سلسلههای شین در چین و رومانوف در روسیه را مد نظر قرار داد. پتر اول پنجرهای به روی اروپا گشود و بدین ترتیب، امپراتوری روسیه طی دو قرن به یک قدرت برتر اروپایی تبدیل شد. در مقابل، کانگشی، بزرگترین امپراطور سلسله شین، انزوای چین از جامعه جهانی را در دستور کار خود قرار داد و در نتیجه، چین در اواخر قرن نوزدهم عملا استقلال خود را از دست داد.
بایستی با جهان یکپارچه شوید بدون اینکه هویت خود را گم کنید. " گم کردن خود" به چه معناست؟ به معنای از دست دادن ویژگیهای ملی، فرهنگ، سبک و سیاق زندگی، از دست دادن مزایای نسبی ملی، در ازای تبدیل شدن به یکی از اشیا روابط بینالملل است و نه یکی از عوامل آن. در برخی موارد ، "گم کردن هویت خویش" ممکن است به معنای نابودی یک گروه قومی باشد. چرا که نه تنها مردم، بلکه جامعه هم فانی و از بین رفتنی است. در بسیاری از کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، شاهد مهاجرت گسترده، کاهش جمعیت، پاک کردن خصوصیات ملی جوامع آنها، از میان بردن زبانهای ملی و انتقال آن به گفتارهای روزمره هستیم، همهی اینها به معنای "گم کردن هویت خویش" است.
این دو هدف تعادل میان پیشرفت و امنیت، هم چنین توازن میان لیبرالیسم و محافظه کاری را برقرار میکند. تمایل پیوستن به جامعهی جهانی، توسعه را به عنوان بالاترین اولویت تعریف میکند. لیبرالها همیشه بر این مسئله تاکید دارند. در مقابل، تمایل به دفاع و حفظ ارزشهای خویش، تاکید بر امنیت را ملاک قرار میدهد و اهداف توسعهای نیز تحتالشعاع همان امنیت قرار میگیرد. این گفته به دیدگاه محافظه کاران نزدیکتر است.
البته، توسعه و امنیت به عنوان اهداف سیاست خارجی با هم ارتباط متقابل دارند، اما هنوز هم با یکدیگر برابر نیستند. روابط بین آنها دائماً در حال تغییر است و هیچ تعادل همه جانبه، برای سیاست خارجی تمامی کشورها و ملیتها وجود ندارد.
امروز ما یک دوره طولانی از جهانی شدن زدایی De –globalization)) را طی میکنیم. این فرآیند از سال جاری و حتی چند سال پیش از آن، آغاز نشده است. به گفتهی بسیاری از کارشناسان، بحران مالی سال 2008 در دنیا را بایستی نقطهی عطف آن دانست. شرکت دی اچ ال DHL که سالانه شاخص ارتباط جهانی کشورها را تنظیم میکند، 4 پارامتر جهانی شدن را مشخص کرده است: حجم تجارت جهانی، سطح سرمایه گذاریهای مستقیم خارجی، سطح مهاجرت بینالمللی و حجم جریان اطلاعات برون مرزی. از سال 2008-2009 اولین بازگشت از جهانی شدن ثبت شد. پس از آن، ترمیم دو پارامتر اول بسیار کند شد. این دو پارامتر تنها در سال 2013 به شاخصهای قبل از بحران بازگشتند. از سال 2016 (نه 2020) ، این شاخصها دوباره شروع به سقوط کردند.
کل جریان جهانی شدن در پنج سال گذشته، مبتنی بر افزایش جریان مهاجرت بوده (بحران مهاجرت اروپا در سال 2015-2016 را یادآور میشویم) و هم چنین بر افزایش حجم جریان اطلاعات برون مرزی استوار است. در آیندهای نزدیک، شاهد کاهش فعالیت برونمرزی در تمامی عرصهها به استثنای زمینه اطلاعاتی خواهیم بود، که خود مشکلات بخصوصی را ایجاد میکند. در حقیقت، جهانی سازی مجازی با افزایش جهانیسازیزدایی در بعد "واقعی" ادامه مییابد. انقلاب جدیدی برای انتظارات رو به رشد در پس زمینه کاهش همکاریهای بینالمللی واقعی و کاهش فرصتها، چه برای کشورها و چه برای گروههای متفرق در حال وقوع است.
قیچی انتظارات و فرصتها در تعارض با خطرات سیاسی همراه آن است.
فرآیندهای دیگری نیز وجود دارند که بازتاب دهنده شکست سیستماتیک در روابط بینالملل هستند، که این شامل کاهش امنیت در سطح جهانی و منطقهای، تسریع در توسعه مهارنشدنی فناوریهای نظامی خطرناک، بحران دولتی و افزایش تعداد "کشورهای شکست خورده"، رشد ملیگرایی (ناسیونالیسم) و عوامگرایی (پوپولیسم) در کشورها میشود. در شرایط نامعلوم و جهانیشدنزدایی، سیاست روسیه تا حد کافی موثر بوده است.
روسیه امکان بازی در "لیگ بزرگ" سیاست جهانی را دارد، حتی اگر پتانسیل کافی برای انجام چنین کاری را نداشته باشد. این شرایط نامعلوم و جهانی شدنزدایی که به احتمال زیاد ادامهدار هم خواهد شد، مزایای نسبی را برای روسیه و سیاست خارجی آن ایجاد کرده است.
این مزایا شامل چه مواردی است؟ روسیه با رهایی از بسیاری از محدودیتهای اصول لیبرالیسم، از الگوهای لیبرال توسعه سیاسی فاصله گرفته است. ما یک فرایند تصمیمگیری کاملاً متمرکز در سیاست خارجی داریم، عملاً هیچ سیستم کنترل و توازنی وجود ندارد، همچنین هیچ رقابت سیاسی (که به طور حتم سرعت تصمیمگیری را کند، و ثبات و استمرار استراتژیک سیاست خارجی را خدشهدار میکند) وجود ندارد. رهبری روسیه توانایی تمرکز سریع منابع بر موضوعات دارای بالاترین اولویت را دارد، در کنار آن ابزارهایی برای دستکاری روانشناختی، یا به تعبیر ملایمتر شکل گیری افکار عمومی، هم چنین آمادگی تعامل و همکاری با شرکایی که هر کشوری درصدد برقراری ارتباط با آنها نیست را دارد.
متأسفانه، بسیاری از این ویژگیها، که مزیتهایی را برای سیاست خارجی کشور ما به ارمغان آوردهاند، همزمان باعث ایجاد مشکلاتی در توسعهی حوزههای اجتماعی و اقتصادی روسیه میشوند. بنابراین، این ادعا که "در سیاست خارجی همه چیز بر وفق مراد ماست، فقط باید کمی اقتصاد را اصلاح کنیم" تردیدهایی را ایجاد میکند، چرا که موفقیتهای سیاست خارجی و مشکلات سیاسی داخلی ما از یک ریشه نشات میگیرند.
در هر صورت، اکنون شرایط مطلوب بینالمللی برای سیاست خارجی روسیه پدیدار شده است. سوالی که برای تعیین آینده سیاست خارجی این کشور (یعنی امکانات و محدودیتهای آن) مطرح میشود، این است که جهان در 3، 5 الی 10 سال دیگر چگونه خواهد بود. در واقع، این اصلیترین و اساسیترین موضوع مجادله میان جریان محافظهکار و دیگر لیبرالهای حاشیهای است. دیدگاه محافظهکارانه، آنگونه که من درک میکنم، بر این مسئله تاکید دارد که تخریب متقابل، بازگشت از جهانی شدن و ظهور ملیگرایی احتمال دارد برای مدت زیادی، شاید تا اواسط قرن و حتی تا پایان قرن نیز ادامه داشته باشد. اگر این فرضیه درست باشد، احتیاجی به تغییر در سیاست خارجی نیست، زیرا مزایای نسبی به دست آمده، برای کل آینده پیش رو موثر خواهد بود.
نقطه نظر مخالف این است که اگرچه امروز شاهد بازگشت از جهانی شدن و کم شدن تمایلات به سمت اتحاد بشریت هستیم، اما این عقبگرد طولانی نخواهد شد. اگر امواج بلند مدت کندراتیف و چرخههای طولانی مربوط به آن را در توسعهی نظام بینالملل مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، نتیجه گیریها خود گویای این است که امروز بشریت به پایین ترین حد هدایت سیستم جهانی، مرزهای طبیعی تجزیه، هرج و مرج، بحران قوانین و نهادهای بینالمللی نزدیک شده است.
حال سوال این است که دقیقاً چه زمانی دنیا به این مرحله میرسد؟ به عبارتی پروسه "جهانی سازی 2.0" یعنی راه اندازی جهانی شدن جدید و عدم بازگشت به جهانی سازی قدیمی ابتدای قرن حاضر، چه زمانی به وقوع میپیوندد؟
اولین نقطه عطف احتمالی، اواسط دهه 2020 است. یعنی، آغاز تغییر سریع نسل نخبگان در کشورهای برجسته جهان. انتخابات 2024 آمریکا بسیار مهم تر از انتخابات 2020 خواهد بود. همین موضوع به کشورهای پیشرفته اروپایی نیز مربوط میشود. شاید انقلاب نسلی، بر کشورهایی، از جمله چین، هند و روسیه تأثیر بگذارد.
نقطه عطف دوم حدود سال 2030 است، که فرآیندهای جهانی سازی دوباره آغاز خواهند شد. با این تفاوت که نسل جدید رهبران به 5 الی 10 سال زمان احتیاج دارند تا بتوانند فرآیند جهانی سازی شکست خورده در پایان دههی اول قرن جاری را از نو احیاء کنند. اما این جهانی سازی تفاوت چشمگیری با روند قبلی خواهد داشت. اگر امروز جهانی شدن لیبرال راست است، و اساساً مبتنی بر بینالمللیسازی جریانهای مالی است، در آن صورت مرحله جدید جهانیسازی، لیبرال چپ خواهد بود و بر اساس بینالمللیسازی فرآیندهای اجتماعی به میزان بیشتری نسبت به فرایندهای اقتصادی دنبال خواهد شد. به علاوه، فشار مشکلات جهانی در این زمان بسیار شدیدتر و در مقیاسی بزرگتر از مشکلات ابتدای قرن حاضر (چون کمبود منابع، تغییر آب و هوا، جریان مهاجرت و بیماریهای همه گیر) خواهد بود.
جهانی سازی جدید چه معنایی برای روسیه دارد؟ ما پنج الی ده سال فرصت داریم تا برای دور جدیدی از فرآیندهای جهانی و مرحله جدیدی از توسعهی روابط بینالملل آماده شویم. این آماده سازی به چه معناست؟ اگر به مجموعه امکاناتی که امروز در اختیار روسیه است توجه کنیم، باید بگوییم این مجموعه که بالقوه وجود دارد، کافی نیست. روسیه یک ابرقدرت هستهای است، اما پس از شکست قطعی پیمان منع گسترش جنگافزارهای هستهای میان روسیه و آمریکا، نقش عامل هستهای در سطح روابط ابرقدرتها به طور حتم تغییر خواهد کرد. حتی اگر شرایطی برای تمدید دوبارهی پیمان استارت نو (СНВ-III) ایجاد شود، تا مدتی طولانی عملی نخواهد شد. امکان طرح قدرت نظامی، سرمایه بی قید و شرط روسیه است و همه در سوریه این مسئله را به وضوح درک کردهاند. به احتمال زیاد، این برتری نیز کاهش خواهد یافت. این مسئله حتی در همان سوریه نیز قابل توجیه است. اکنون سالگرد 5 سال مداخله روسیه است، در این مدت حداقل 3 بار رهبری روسیه اعلام کرد که عملیات در سوریه نزدیک به اتمام است، اما با نزدیک شدن به آن، پیروزی ما در افق محو میشود.
روسیه، عضو بسیاری از سازمانهای بینالمللی، و عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل با حق وتو است. اما در حال حاضر زندگی بینالملل اغلب با دور زدن شورای امنیت سازمان ملل متحد توسعه مییابد. روسیه مسئولیت خاصی در این باره بر عهده دارد، هیچ کس به اندازه روسیه از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل استفاده نمیکند و هر استفاده از حق وتو ضربهای به حقانیت شورای امنیت سازمان ملل متحد است. نقش سازمان ملل و شورای امنیت سازمان ملل متحد به تدریج با پیامدهای مرتبط با توانایی دیپلماسی ما کاهش مییابد. سازمانهای دیگر تاسیس شده توسط روسیه همچون (سازمان همکاری شانکهای و بریکس) دارای مشکلات توسعهای هستند، و هیچ یک از آنها هنوز به یک سازمان بینالمللی کامل تبدیل نشده است.
روسیه، به عنوان عاملی مهم در بازارهای جهانی از چنین اهرمی برخوردار است، اما متأسفانه اینها، به استثنای موارد نادر، بازارهایی نیستند که بتوانند آینده اقتصاد جهانی را تعیین کنند. دیپلماسی نفت و گاز در حال کمرنگ شدن است، اما زمانی که در مورد دیپلماسی مالی، دیپلماسی فناوری و زنجیرههای فناوری بینالمللی صحبت میکنیم، موقعیت روسیه چندان محکم نیست.
به طور کلی، میتوان ابزارهای سیاست خارجی را به مثابه یک مثلث در نظر گرفت. یک ضلع آن ابزارهای نظامی و سیاسیِ سیاست خارجی است، ضلع دیگر ابزارهای اقتصادی و فناوری و ضلع سوم آن ابزارهای اجتماعی و بشردوستانه است. در حالت ایدهآل، این مثلث بایستی متساوی الاضلاع باشد، به طوریکه مجموعه ابزارهای سیاست خارجه متعادل شوند. توجه ما بیشتر معطوف به ابزارهای نظامی - سیاسی است، که با بسیاری از دلایل تاریخی، ژئوپلیتیک و سایر موارد توضیح داده میشود. این دیدگاه نتیجه اشتباهات یا درک نادرستی از منافع روسیه نیست، اما با این تعصب ادامه کار دشوارتر خواهد شد. ارزهای بینالمللی حال حاضر دنیا در حال تغییرند. خوشبختانه فرآیند جهانی شدن بسیار کند شده و حتی در بعضی موارد در جهت معکوس پیش میروند. با فرض ادامه این فرآیندها، روسیه فرصت آماده سازی دارد. و این نه تنها برای روسیه، بلکه برای هر کشوری که میخواهد عضو فعال نظام بینالملل باشد، فرصتی بالقوه است. وظیفه متعادل سازی ابزارهای سیاست خارجی، یکی از مهمترین وظایف نسل جدید متخصصان، دیپلماتها و دست اندرکاران خواهد بود.
مترجم: فاطمه السادات میرلوحی
منبع:
https://russiancouncil.ru/analytics-and-comments/analytics/kakoy-dolzhna-byt-vneshnyaya-politika-rossii-v-epokhu-strategicheskoy-nestabilnosti-polemika/