
ویکتور میخین، عضو وابسته فرهنگستان علوم طبیعی روسيه
تصویر انقلاب ایران در رسانههای شوروی
ترجمه ایراس
12 بهمن 1397 ساعت 19:48
نویسنده در این مقاله سعی دارد دیدگاه رسانهها و محافل شوروی نسبت به انقلاب اسلامی ایران را بیان کند. در این رابطه ابتدا بطور مختصر جو جاری در شوروی و مطبوعات آن و جایگاه حزب کمونیست در این زمینه تشریح ميشود. بویژه به انحطاط رهبری کشور و نارضایتی در حال شکل گرفتن در خود جامعه شوروی در آن دوره اشاره شده است. به دنبال این مقدمه، همچنین فهرست نشریات تخصصی بينالمللي درج و جریان وقایع ایران و بازتاب آنها در مطبوعات شوروی تشریح میگردد. این مقاله بطور مفصل به اوضاع سیاسی ایران در دوران نخست وزیری مصدق و جریان سرنگونی وی و اوضاع و احوال ایران در دوران شاه پرداخته است. نویسنده فیالواقع خاطرنشان میکند دیدگاه واقعی محافل شوروی در خصوص انقلاب اسلامی در رسانهها بازتاب نداشته و بیشتر به شکل مقالههای ویژه بین رهبران کشور توزیع میشد. یکی از دلایل امر میتوانست تمایل رهبری شوروی به حفظ امکان برقراری روابط حسنه با حکومت جدید ایران باشد. در عین حال در مقالههای منتشر شده اوضاع سیاسی ایران در دوران شاه، اوضاع سیاسی پس از انقلاب اسلامی، سیاست امام خمینی و جدایی راه جناحهای مختلف سیاسی از راه جمهوری اسلامی مورد تحلیل قرار گرفته که نویسنده بطور مبسوط دیدگاههای درج شده در این مقالات را منعکس میکند.
یادداشت سردبیر: مقاله حاضر که به انعکاس رویدادهای داخلی ایران در مطبوعات شوروی در دوره پس و پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران می پردازد، از آن جهت که می تواند نشان دهنده میزان شناخت و نوع تفسیر نخبگان و جامعه سیاسی شوروی نسبت به تحولات داخلی در ایران باشد حائز اهمیت است. بدون تردید برخی از داده ها و تحلیل ها در این مقاله به لحاظ تاریخی و از دیدگاه تحلیلگر ایرانی چندان با واقعیت های جامعه ایران تطابق ندارند و یا به وضوح نادرست هستند، اما در هر صورت توضیح دهنده نوع برداشت رهبران سیاسی و تحلیلگران شوروی از واقعیت های جامعه ایرانی در یک مقطع خاص و بسیار تعیین کننده است. برای پژوهشگرانی که به مطالعه تاریخ روابط ایران و روسیه/ شوروی علاقمند هستند مطالعه این دسته از نوشته ها می تواند بسیار مفید و راهگشا باشد.
***
برای تحلیل پوشش وقایع ایران توسط مطبوعات شوروی در نیمه دوم سالهای 70، در آستانه انقلاب، باید یک امر خیلی مهم در نظر گرفته شود. همه رسانههای گروهی شوروی دولتی بوده و بطور مستقیم از طرف کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی (که بخش تبلیغات سیاست خارجی کمیته مرکزی در آن وجود داشت) اداره میشدند. این بخش از سال 1982 به بعد بخش اطلاعات بينالمللي کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نامیده میشد. لئونید زامیاتین (Leonid Zamyatin) که بعدها به سمت سفیر شوروی در انگلستان انتصاب شد، رئیس این بخش بود. این شخص در سال 1976 نامزد احراز سمت مدیر اطلاعات خارجی بود.
زامیاتین، یک درباری باتجربه، نه تنها با لئونید برژنف و دیگر اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی روابط خیلی خوبی داشت، بلکه اطلاعات مربوط به سیاست بينالمللي را ماهرانه به آنها عرضه میکرد. خاطرات شخصیتهای سیاسی شوروی حاکی از آن است که زامیاتین در آن دوران سعی داشت برژنف را که وضع سلامتش خوب نبود از اخبار ناگوار دور نگاه دارد، و به همین دلیل فقط اطلاعات آرام و "غیر انفجار آمیز" را به وی میرساند. اوضاع تقریباً همه دیگر اعضای دفتر سیاسی هم به همین شکل بود. همه آنها سالخورده بودند و سعی داشتند از امور ناراحت کننده (که در آن دوران زیاد بود) دوری جویند.
البته در کمیته مرکزی بخش بينالمللي و بخش اطلاعات و تبلیغات هم بود ولی باید اعتراف شود که بخش تبلیغات سیاست خارجی و زامیاتین رئیس آن نقش اصلی را در اطلاع رسانی به اعضای دفتر سیاسی و فرستادن اطلاعات ضروری برای انتشار به رسانههای گروهی شوروی ایفا میکرد.
در مورد گرومیکو وزیر امور خارجه شوروی باید گفت امر اصلی وی باقی ماندن در سمت وزارت و عرضه گزارشهای استثنائاً پیروزمندانه به برژنف و دیگر اعضای دفتر سیاسی حزب شوروی در مورد دستآوردهای سیاست خارجی تحت رهبری نافذ حزب کمونیست شوروی بود. اطلاعات خارجی کی جی بی و اطلاعات نظامی اداره کل اطلاعات هم سیاست مشابهی پیشه کرده بودند. واقعیترین اطلاعات در مورد اوضاع کشورهای خارجی، از جمله در ایران در این نهاد جمعآوری میشد، ولی اطلاعات از اتاقهای کار این نهاد فراتر نمیرفت. چنانچه وقایع نشان میدهد، این اطلاعات حتی به وزیر دفاع شوروی رسانده نمیشد. به همین دلیل رهبری عالی کشور اغلب برداشت تحریف شده و نامناسبی در مورد سیاست خارجی و وقایع سیاست بينالمللي داشت.
به این ترتیب سامانه انتقال اطلاعات به رهبری شوروی به این شکل بود: وزارت امور خارجه و دیگر وزارتخانهها، خبرگزاری تاس ، خبرگزاری "آ پ ان" و بخش اطلاعات، اخباری را که ضروری تلقی میکردند به زامیاتین در کمیته مرکزی میفرستادند، اما او این اطلاعات را به شکل مناسب تنظیم کرده و بخشی را به دفتر سیاسی و بخش دیگر را برای انتشار در مطبوعات و رساندن به همه جمهوریهای شوروی، به رسانههای گروهی میفرستاد. از یک طرف، این رویکرد تمرکز یافته نسبت به اطلاعات، به کنترل مطلق مساعدت کرده، و از طرف دیگر اغلب به ترئین وقایع جهانی پرداخته و در مورد اهمیت شوروی در آنها اغراق میکردند. همه اینها باعث میشد رهبری عالی کشور اغلب در مورد جهان پیرامون آن تصور نادرستی داشته باشد و آنها نمیتوانستند به سرعت و به شکل مناسب تصمیمهای صحیحی در مورد بسیاری از وقایع جهانی اتخاذ کنند.
اگر بخواهیم پوشش وقایع سیاست بينالمللي در نیمه دوم سالهای 70 را مورد تحلیل قرار داده و درک کنیم چرا این وقایع بطور گسترده تحت پوشش قرار گرفته اما دیگر وقایع مسکوت میشد، باید چند عامل خیلی مهم را در نظر بگیریم. مرحله سالهای 1970 و اوایل سالهای 80 در تاریخ شوروی دوران رکود نامیده ميشود. علت رکود و پدیدههای بحرانی، همراه با عامل شخصی (شخصیت برژنف و اطرافیان وی)، روابط اجتماعی و اقتصادی حاکم در کشور و مدل اجتماعی شکل گرفته در سالهای 30 قرن بیستم بود. در قانون اساسی جدید شوروی، مورخ سال 1977، حزب (کمونیست) از آرمان انتقال سریع به کمونیسم و از بین رفتن حکومت منصرف شده بود. به مرحله سیاسی معاصر عنوان "سوسیالیسم پیشرفته" داده میشد. در قانون اساسی از ایجاد "انجمن اجتماعی و بينالمللي جدید یعنی مردم شوروی" حرف زده میشد. در ماده 6 آن حقوقاً موقعیت انحصاری حزب کمونیست شوروی در سامانه سیاسی ثبت شده و خود حزب به عنوان "نیروی حاکم و راهنمای جامعه شوروی و هسته سامانه سیاسی" تشریح ميشد".
از سال 1966 تا سال 1988 تعداد اعضای حزب کمونیست شوروی از 12,4 تا 19 میلیون نفر می رسید. در دوران برژنف روند تمرکز دستگاه مرکزی حزب و تقویت قدرت کارکنان حزب در جریان بود. پدیدههایی چون فساد، جنایی شدن و امثالهم بطور نهایی اعتبار حکومت را خدشه دار کردند. تحمیل عقیدتی حزب کمونیست شوروی از توسعه استعدادها جلوگیری و یکسان اندیشی را تشویق میکرد. در بخش ایدئولوژی، ادبیات، علوم و فرهنگ نئواستالینیسم احیا شد. در جامعه در نتیجه اخلاقیات دوگانه و رشد بیعدالتی، انفعال اجتماعی ریشه دار شد. جنبش ناراضیان شوروی نشانه رادیکال عدم توافق با اوضاع حکمفرما شده در کشور بود
ابعاد زیر در سیاست خارجی شوروی در نیمه دوم دهه 1970 اولویت داشت: تقویت اردوی سوسیالیستی، حمایت از جنبش کمونیستی بينالمللي و رژیمهای مردمی و دموکراتیک در کشورهای "جهان سوم"؛ تلاش برای نیل به ثبات بينالمللي و توسعه روابط با کشورهای سرمایه داری. یادآور شویم گرومیکو، وزیر امور خارجه شوروی طی سالهای 1975 تا 1985، نقش اصلی را در امور سیاست خارجی ایفا میکرد.
اوایل سالهای 70 با گردش بنیادی به سوی تشنج زدایی بينالمللي همراه شد. برابری نظامی راهبردی شوروی با ایالات متحده هم به این امر مساعدت میکرد. ملاقاتهای دوجانبه شوروی و ایالات متحده از اقدامات واقعی در راه گرمای جو بينالمللي بود. امضای موافقتنامه مربوط به کاهش تسلیحات تهاجمی راهبردی "استارت 1" سال 1972 (و همچنین "استارت 2" در سال 1979) از نتایج مذاکرات بود. عادی سازی روابط با آلمان غربی و امضای قرارداد عدم توسل به زور بین طرفین موفقیت سیاسی و دیپلماتیک مهم شوروی بود. روند تشنج زدایی طی مشورت همکاری امنیتی اروپا در هلسینکی (1975) و امضای سند نهایی مشورت تقویت شد که در آن موقعیت سیاسی نظامی و اجتماعی اقتصادی شکل گرفته در جهان پس از جنگ دوم جهانی ثبت شد.
اواخر سالهای 1970 دور جدید تشنج آغاز شد که در وهله اول با اعزام نیروهای شوروی به افغانستان در سال 1979 ارتباط داشت. غرب با استفاده از "عامل افغانی" در اواخر سالهای 70 عملیات بزرگ ضد شوروی را آغاز کرد. در نتیجه طی چند سال جهان در حالت رویارویی شدید قرار داشت، و اما تلاش اصلی دیپلماسی شوروی متوجه جلوگیری از استقرار موشکهای میان برد آمریکا در اروپا و اجرای برنامه "ابتکار دفاع راهبردی" (SDI) بود. تقویت موضع متزلزل شده شوروی در اردوی سوسیالیستی، رفع تهدید از هم پاشیدن جامعه مشترکالمنافع سوسیالیستی، بطور اخص در رابطه با وقایع سال 1968 در چکسلواکی و حوادث لهستان در اواخر سالهای 1970 به مأموریت اولویتدار تبدیل شد. روابط شوروی با چین و آلبانی بیش از پیش رو به وخامت رفت. شوروی بطور پیگیر سیاست حمایت از دولتهای ملی در کشورهای رو به توسعه انتخاب کننده رویکرد سوسیالیستی را پیاده میکرد. این سیاست بطور اخص در مناطق واقع در حوزه نفوذ بلاواسطه شوروی فعال بود. شوروی در فروش اسلحه به کشورهای رو به توسعه فعال بود (در این بخش طی 30 سال گذشته جای اول را احراز میکرد).
در جنوب ، در وهله اول به افغانستان و سپس به ترکیه عضو ناتو و در کمترین میزان به ایران توجه میشد. کاملاً طبیعی است که رهبری شوروی با تلقی افغانستان به عنوان حوزه نفوذ خود، حتی به اعزام گروه محدود نیروها به آن کشور متوسل شد، گروهی که سپس بطور محسوس تقویت شد. ترکیه، کشور عضو ناتو که آمریکا فعالانه از آن استفاده و مدتی حتی سلاح هستهای در آن مستقر کرده بود. ترکیه همیشه مورد توجه شوروی بود و در خاک آن حتی گروه ویژه نیروها علیه ترکیه مستقر شده بود. این گروه میتوانست درصورت بروز هر روند نامطلوب برای ما، عملیات رزمی را آغاز و نواحی شمالی ترکیه را اشغال کند.
ایران حوزه نفوذ آمریکا تلقی میشد، و سیاست شوروی علیه آن میتوانست "منجمد شده" تلقی گردد. این امر پس از سیر نزولی مشخص در اوضاع اجتماعی سیاسی کشور، بطور اخص پس از سرنگونی دولت ملی گرای محمد مصدق، نخست وزیر انتخاب شده از راه دموکراتیک، رخ داد. چنانچه معلوم است مصدق سعی داشت اصلاحات مترقی ترتیب دهد که یکی از آنها ملی کردن صنایع نفت بود و در این رابطه در نتیجه کودتای ترتیب داده شده توسط سرویسهای ویژه ایالات متحده و انگلستان (عملیات "آژاکس") سرنگون شد.
لازم به ذکر است مطبوعات شوروی در آن دوران، و پس از آن، وقایع رخ داده در آن روزها در ایران را بطور مفصل نقل کرده و آنها را مورد تحلیل قرار داده بود. خاطر نشان میشد که ایران اولین محل نبرد "نفتی" انگلستان (که بسیاری از مواضع خود در خاورمیانه را از دست داده بودند) و ایالات متحده در اواخر سالهای دهه چهل بود. روزنامههای مرکزی مانند "پراودا" و دیگران مینوشتند همانا این کشور بعدها به کاتالیزاتور پدیدههای مشابه در همه این منطقه مهم نفتی تبدیل شد. نقش و اهمیت محمد مصدق ستوده میشد، وی "ایرانی کبیر"ی نامیده میشد که در راه حقوق بنیادی ملت خود وارد نبرد قطعی با امپریالیسم شده بود.
در آن دوران هنوز مجلات تحلیل کننده امور سیاست خارجی مانند "زندگی بينالمللي"، "نوویه ورمیا" (عصر نو) و "زاروبژوم" (در خارج) نبود ولی بجای آن مجله "کمونیست" بود که به وضوح اولویتها در بخش سیاست خارجی را مورد تأکید قرار میداد. گفته میشد در حدود سال 1953 اوضاع بحرانی برای محمد مصدق بروز کرد: تفرقه در صفوف جبهه ملی که راستگرایان از آن جدا شدند، و نزدیکی مشخص ایالات متحده و انگلستان اوضاع بغرنج کشور را بغرنجتر کرد. واشنگتن شرایط خود را برای حل مسئله نفتی به میان آورد که از موافقتنامههای پیشنهاد شرکت نفت ایران و انگلیس تفاوت چندانی نداشت، فقط بجای یک شرکت، کنسرسیوم دایر میشد. طبیعی است که ایران این پیشنهادها را نپذیرفت، و جریان امور در جهت درگیری مستقیم طرفداران مصدق و طرفداران شاه حرکت میکرد.
مطبوعات شوروی در ماه می 1953 بطور مفصل به پوشش دیدار دالاس وزیر امور خارجه آمریکا از کشورهای خاورمیانه و طفره رفتن از سفر به ایران پرداخته بودند. در مطبوعات شوروی گفته میشد: اظهارات دالاس در ماه ژوئیه به صدور حکم محکومیت شباهت داشت: "هر دولت غیر کمونیست ایران برای ما بهتر از این دولت خواهد بود. ما کار با مصدق را غیر ممکن تلقی میکنیم". توطئه تحت ریاست کرمیت روزولت (با اسم مستعار "کیم") عامل سازمان سیا در کشور در حال شکل گرفتن بود. ژنرال بازنشسته زاهدی، آیت الله بهبهانی و برخی نظامیان ارشد اجیر شده به آن پیوستند. ولی خود شاه که اجازه نمیداد مصدق کشور را از عمال خرابکار رها کند (زیرا خودش چنین عاملی بود)، "مددکار" اصلی از آب درآمد. قتل افشارطوس رئیس اداره کل پلیس، یکی از وفادارترین یاران مصدق، در 20 آوریل اولین نشانه نزدیک شدن فاجعه بود. این فرد برخی توطئههای ضد دولت را برملا کرده و به این ترتیب به مانعی سر راه توطئه تبدیل شده بود. به روابط و اطلاعاتی اشاره میشد که توسط عمال اطلاعات شوروی و عمال فعال در ایران به افشارطوس واگذار شده بود.
روزنامهها نوشتند ژنرال شوارتسکوپف – عامل سیا – در ترتیب دادن امر شرکت فعال داشت، وی در سالهای 1943-1948 روند تغییر ساختار پلیس و ژاندارمری را ترتیب داده و بر نهادهای انتظامی نفوذ بزرگی داشت. وی پس از وارد شدن به ایران فعالانه در روند تدارک کودتا شرکت کرد. کرمیت روزولت طی یکی از آخرین ملاقاتها متن تلگراف آیزنهاور را شفاهاً به شاه بیان کرد که در آن گفته شده بود: "اگر پهلوی و شاه نتوانند این مشکل خرد را حل کنند، امیدی نخواهد بود. من اطمینان کامل دارم شما این کار را میکنید". شاه که در ساحل خزر "استراحت میکرد" 13 اوت حکم استعفای مصدق از سمت نخست وزیر و انتصاب زاهدی ژنرال بازنشسسته بجای وی را صادر کرد. گارد شاه همراه با برخی پادگانها میبایست کودتا را طی روزهای 14 و 15 اوت ترتیب دهد. ولی محافل گسترده جامعه ایران از این مقاصد مطلع شدند و چند افسر گارد شاه تحت فرماندهی سرهنگ نعمت الله نصیری حین اقدام برای دستگیری مصدق و یاران وی بازداشت شدند.
رسانههای شوروی نوشتند دولت خودداری و بیصلاحیتی بینظیری بخرج داده و تاوان این را پرداخت. اقدامات ضروری به موقع اتخاذ نشد و 19 اوت انبوه مزدوران تشکیل شده از اقشار غیرطبقاتی با حمایت سربازان شاه به سوی مرکز پایتخت حرکت کردند. بخشی از پادگان تهران به شورشیان پیوست. طرف عصر نیروهای وفادار به مصدق و ساکنان پایتخت که از وی حمایت میکردند در حلقه محاصره قرار گرفته و ناچار شدند اسلحه خود را به زمین بگذارند. مصدق، شایگان و دیگر طرفداران وی روز بعد دستگیر شدند.
مطبوعات شوروی به نقل از رسانههای آمریکایی و استیوارت ژنرال آمریکایی، از نقش هیئت نظامی آمریکا در ایران در دوره کودتا نقل کرد. استیوارت گفته بود: "وقتی بحران فرا رسید، اوضاع در جهت متلاشی شدن حرکت میکرد؛ ما نظم را بهم زدیم. رساندن فوری پتوهای بیشتر، چکمه، لباس، ژنراتور برق، دارو به ارتش بین دیگر اقدامات ما بود که اجازه داد ارتش از شاه حمایت کند. تفنگهایی که آنها در دست داشتند، اتومبیلهای زرهی که با آنها در خیابانها گشت میزدند، دستگاههای بیسیم، همه اینها طبق برنامه کمک نظامی واگذار شده بود. اگر آن برنامه در کار نبود احتمالاً امروز دولت غیر دوست با آمریکا قدرت را در دست داشت".
رسانههای شوروی خاطر نشان میکردند: فاجعه مصدق این بود که میخواست شاه از امور سیاسی دوری جوید، بجای اینکه برای خلع وی از مقامش اقدام نماید. علت اصلی سازمان دادن توطئه ضد دولت خودداری مصدق از قبول شرایط پیشنهادی آمریکا و انگلستان در مورد نفت بود، که با منافع ملی ایران مغایرت داشت. ثانیاً، سقوط مصدق بطور مستقیم با سیاست دولت ایالات متحده ارتباط داشت که در سازمان دادن کودتای سال 1953 نقش اول را ایفا کرده و به این وسیله از توسعه جنبش دموکراتیک ایران جلوگیری کرد. نخبگان آمریکا در آن دوران از این امر وحشت زده شده بودند که یک کشور دیگر میتواند کمونیستی شود. آیزنهاور با خوشحالی از خبر کودتا استقبال کرده و کمک "اضطراری" به مبلغ 40 میلیون دلار به ایران واگذار و کمک طبق بند چهارم را از سر گرفت. در حالی که در دوران مصدق از دادن حتی بخشی از این مبلغ به وی خودداری شده بود. پس از سرنگونی دولت، مسئله ملی کردن صنعت نفت از دستور کار خارج شد. حق استخراج نفت بطور کامل به کنسرسیوم نفتی بينالمللي داده شد: 40% سهام به شرکت "بریتیش پترولیوم" (شرکت نفت ایران و انگلیس سابق)، 14% به شرکت انگلیسی هلندی "شل"، 40% سهام به شرکتهای نفتی برتر آمریکا (به اصطلاح "گروه پنج گانه بزرگ") و 6% به شرکت دولتی فرانسوی "کمپانی فرانسز دو پترول" تعلق گرفت.
ولی جنبش ملی کردن صنعت نفت، برغم شکست آن، بر تمام جریان وقایع آینده در ایران و کشورهای خلیج فارس اثر عظیمی گذاشت. پس از این وقایع، شرکتهای نفتی چند ملیتی از بیم تکرار سناریوهای مشابه پرداخت سود حاصله به کشورهای نفتی را تا 50 درصد بالا بردند. علاوه بر این، در خود ایران نیروهایی به دنیا آمده و پیش رفتند که در سال 1979 رژیم جنایتکار شاه را سرنگون میکنند.
برای پرداختن به تحلیل پوشش وقایع ایران در دوران قبل از انقلاب و طی انقلاب در رسانههای شوروی، باید گفته شود در این دوران گروه رسانهها و برنامههای تلویزیونی مسئول پوشش وقایع خارجی بطور محسوس تقویت شد. کافی است گفته شود انتشار مجله ماهانه "زندگی بينالمللي" از سر گرفته شد، مجلههای هفتگی "نوویه ورمیا" و "زا روبژوم" وارد صحنه شدند، "بنگاه مطبوعات و اخبار" (آ پ ان) با دستگاه خارجی نیرومند خود ایجاد و دفاتر خبرگزاری تاس در خارج بطور محسوس افزایش داده شد. در نتیجه نه تنها اطلاعات دریافتی بطور محسوس افزایش یافت بلکه، مهمتر اینکه میزان دقت تحلیل وقایع خارجی رشد کرد. ضمناً مجله "زا روبژوم" در انتشار اطلاعات خارجی در داخل شوروی نقش بزرگی ایفا کرد. این نشریه مقالات منتشر شده در رسانههای خارجی را ترجمه و چاپ میکرد. ولی اغلب این مقالات در داخل خود شوروی تدوین شده و سپس به نشریات دوست خارجی فرستاده شده و بعد از آنها ترجمه و در "زاروبژوم" به عنوان نقطه نظر دیگر کشورها و دولتها چاپ میشدند.
بطور علنی نوشته میشد که شاه ایران در سیاست خارجی مواضع آشکارا آمریکا گرا دارد. او از رژیمهای ارتجاعی آسیا و آفریقا همکاری کننده با ایالات متحده حمایت میکرد. از جمله ایران فعالانه در جنگ سلطان عمان با شورشیان کمونیست در استان ظفار شرکت کرده بود. شاه در دوران جنگ یمن از سلطنت طلبان مایل به حفظ امامت زیدیه کمک میکرد که در سال 1962 توسط جمهوریخواهان انقلابی سرنگون شده بود. جالب اینکه شاه همزمان با اسرائیل روابط حسنه داشت که این هم باعث ناخرسندی کشورهای مسلمان خاورمیانه میشد.
در این دوران انتشار رپرتاژهای آلکسی واسیلیف (Aleksey Vasilyev) خبرنگار "پراودا" در خاورمیانه آغاز شد. او در آن دوران به جمهوری دموکراتیک یمن فرستاده شده و از آنجا اغلب بطور غیر علنی به استان ظفار سفر میکرد که جنگ پارتیزانی علیه رژیم سلطنتی در آن در جریان بود. با توجه به اینکه "پراودا" ارگان اصلی و مرکزی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بود، مقالههای واسیلیف بطور گسترده قرائت و در بسیاری از دیگر نشریات کشور چاپ میشد. مردم از پارتیزانهای ظفار جانبداری میکردند که با اشغالگران ایرانی در جنگ بودند، و در رسانههای شوروی در این رابطه اغلب از ایران بشدت انتقاد میشد. در هر حال، ماجراجویی شاه ایران در ظفار باعث محبوبیت وی در شوروی نشد.
برای نگاه داشتن موضوع ایران بین دیگر موضوعهایی که بطور مداوم در رسانهها تحت پوشش قرار میگرفت، از امکان انتشار رپرتاژهای مختلف در مورد ایران در مجله ماهانه "دور دنیا" استفاده میشد. این مجله ماهیت ویژه و غیر سیاسی داشت، ولی فعالیت تبلیغات در آن احساس میشد. ماهیت تبلیغاتی نشریه با کشورهایی ارتباط داشت که به آنها توجه میشد و اینکه تعداد مقالههای مربوطه چقدر بود. در مورد ایران بطور تقریبی سالانه دو مقاله منتشر میشد. آنها اساساً به عادات و سنتها، تاریخ و جغرافیای مناطق مختلف کشور اختصاص داشتند. گاهی اینها رپرتاژ اشخاصی بودند که مدتی در ایران زندگی و کار کرده بودند. همه این مقالهها با لحن دوستانه نوشته شده و ماهیت بیطرف داشته و بطور سطحی همسایه ما را تشریح میکردند. جالب اینکه در مجله عکسهای زنان جوان ایرانی با لباس معاصر غربی منتشر و حتی از تعظیم این کشور شرقی در برابر مد غرب (که در آن دوران در شوروی مقبول نبود) ابراز تعجب میشد.
با احساس روند آینده امور ایران و در رابطه با نداشتن پوشش نظری و دانشگاهی وقایع تاریخی، رهبری شوروی دستور داد تحقیق گسترده ای در خصوص ایران انجام شود. در نتیجه در سال 1977 کتابی تحت ویرایش ام.اس. ایوانوف به نام "تاریخ ایران" منتشر شد که اولین مورد تدوین تاریخ ایران (از دوران باستانی تا دومین نیمه دهه 70 قرن بیستم) در روسيه و شوروی بود. در این کتاب از منابع روسی، شوروی، ایران و اروپای غربی با در نظر گرفتن آخرین دستآوردهای تاریخ شناسی شوروی و خارج استفاده، و همچنین گروه بزرگ منابع مربوط به تاریخ این کشور بکار گرفته شده بود. ولی جای گفتن دارد اثر واقعی سه برابر بیش از آن بود که منتشر شد. بخش اعظم این تحقیق تحت عنوان "برای کاربرد اداری" به سازمانهایی فرستاده شد که در حدودی با ایران ارتباط داشتند.
در سالهای 70، وقتی در ایران ناآرامی های اجتماعی آغاز شد، تناسب امور سنتی و مدرن خیلی بغرنجتر و پرتضادتر از قبل شد. و نظریه اهمیت فوق العاده سنتها در کشورهای رو به توسعه محتوای خیلی حجیمتری به دست آورد. همراه با مطالعه جایگاه واقعی سنتها در تاریخ و زندگی اجتماعی – سیاسی ایران، مطالعه تعبیر سنت در برنامههای عقیدتی، سیاسی و فرهنگی نیروهای اجتماعی مختلف اهمیت بیشتری کسب میکند. با در نظر گرفتن همه این واقعیات در اوضاع داخلی رو به تحول ایران، گروه بزرگ دانشمندان برای مطالعه مسائل ایران بکار گرفته شد که بین آنها میتوان به آ.ب. بلنکی، آ.خ. وفا، ب.اس.براسوف، آ.د. لیتمان، ی.پ. چلیشف، ال.ار. پولونسکایا، ال.ای. ریسنتر، ان.آ. سیمونی و و.گ. خوروس اشاره کرد.
ایران شناسان برجسته شوروی در آثار خود به این اشاره میکردند که سالهای 70 قرن بیستم در ایران پویایی خاص داشته و طی آن توان اقتصادی کشور با سرعت بالا رشد کرده بود. همزمان این دهه دوران حاد شدن بحران اجتماعی-سیاسی و اقتصادی و شکل گرفتن اوضاع انقلابی در کشور بود. "انقلاب سفید" که توسعه روابط سرمایه داری در کشور را تسریع کرده و بیش از پیش آن را به سامانه سرمایه داری جهانی پیوند زده بود باعث شد وابستگی کشور به غرب پیشرفته از نقطه نظر صنعتی شدت یابد. روند مدرن سازی نمیتوانست با مختل شدن راه زندگی معمول همراه نباشد. نشانههای "تمدن غربی" که به ایران رخنه کرده بود به قطبی شدن طبقاتی جامعه بر اساس اصل "ثروتمند شدن اغنیا و فقیر شدن فقرا" منجر شد.
دانشمندان شوروی بطور موجه میگفتند روند "آمریکایی کردن" زندگی، آموزش و پرورش، تربیت و موازین اجتماعی که فعالانه از طرف شاه و نوکرهای وی پیاده میشد در وهله اول در محافل سرمایه داران وابسته به خارج، بورژوازی صنعتی و مالی ترویج و ریشهدارمیشد، در حالی که طبقات متوسط و پایین آن را تعرض غیر مجاز به سنتهای ملی و اخلاق و عرف دینی تلقی میکردند. آزادی سیاسی و اجتماعی برای بسیاری از ایرانیها به معنی رهایی از تحمیل بیگانگان و بازگشت به ارزشهای اخلاقی سنتی بود. گفته میشد انقلاب و تحولات آینده، با بیان این احوالات، بیشتر ماهیت فرهنگی داشته تا سیاسی، زیرا شرق به تدریج درک میکرد که اولاً بدون استقلال فرهنگی واقعی نمیتواند به استقلال سیاسی یا اقتصادی نایل شود، و ثانیاً درک کرد که آرمان اجتماعی نمیتواند با عوامل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ارتباط نداشته باشد.
دانشمندان و خبرنگاران شوروی مینوشتند: در رابطه با سنتها و ویژگی جو سیاسی کشور که به آن اشاره شد، وقتی هر نوع دیگر اندیشی با شدت تمام تعقیب شده و فعالیت احزاب سیاسی قدغن شده بود، مقالات اجتماعی و ادبیات به عرصه شکل گرفتن افکار جدید تبدیل شد. اوضاع فرهنگی ایران در سالهای 1970 بازتاب روندهای مختص به بسیاری از کشورهای رو به توسعه، در وهله اول کشورهای استخراج کننده نفت بود که توان منابع خود را درک، و همزمان فهمیدند شکاف بین آنها و کشورهای صنعتی از بسیاری از دیگر لحاظ تا چه اندازه بزرگ است. تغییر ساختار روانی دردناک که به عنوان واکنش به بکار گرفته شدن ارزشهای معاصر، از بسیاری لحاظ غربی، در زندگی آنها نمایان شده بود، به این واقعیت افزوده میشد. همه اینها باعث بروز مشخصات جدید مختص به ملیگرایی ایران شد: بازگشت به سنتهای فرهنگی ملی، تلاش برای تأیید ارزشهای خود بجای تلاش برای "رسیدن" به غرب، دادن اولویت به اصل فرهنگ در اذهان ملتها و رهبران کشورها.
دانشمندان شوروی بطور مستقیم نتیجهگیری کردند که رشد درآمدهای نفتی ایران در سالهای 1970 به تکانهای اجتماعی شدید و تشنج سیاسی منتهی شد. در ایران هم چون دیگر کشورها مهاجرت روستاییان فقیر به شهرهای بزرگ در جریان بود. مرحله افت فعالیت تجاری در سال 1977 جانشین موج تورمی اوایل دهه 1970 شد. صاحبنظران اقتصادی هم نتیجهگیری کردند که بحران اقتصادی به این دلیل به انقلاب سیاسی منجر شد که رژیم نتوانست پایگاه سیاسی بین نمایندگان طبقات متوسط، کارگران و دانشجویان ایجاد کند ، یعنی گروههایی که تعداد آنها طی ربع قرن، پس از احیای حکومت شاه در سال 1953، بشدت رشد کرده بود. دولت شاه احزاب سیاسی، اتحادیههای کارگر و انجمنهای صنفی مستقل را نابود و قدغن کرده بود. این دولت در سال 1975 تنها حزب دولتی، حزب رستاخیز را تشکیل داد، تا بازاریهای بانفوذ و طبقه بالای روحانیت شیعه را تحت کنترل بلاواسطه خود قرار دهد. ترد طبقات اجتماعی اصلی اعم از قدیم و جدید به ویرانی سریع نظم قدیمی منجر شد.
اواخر سالهای 1970 مقالهها و اظهارات بسیاری در مورد خودسری و مبارزه با اپوزيسيون داخلی منتشر شد، ضمناً شاه در این بخش به سیاست ترور خشن نسبت به مخالفان سیاسی خود متوسل میشد. در مجله غیر علنی (در شوروی) مقاله بزرگی در خصوص سرویس داخلی شاه منتشر شد. از جمله گفته میشد در ایران شبکه نیرومند و گسترده سرویس امنیتی ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) ایجاد شده است. متخصصین سازمان سیای ایالات متحده بطور مستقیم به ساخت سرویسهای ویژه شاه کمک میکردند. در ماه مارس 1955 بجای سرهنگ ارتش آمریکا که در سپتامبر 1953 به عنوان مشاور نظامی همراه ژنرال تیمور بختیار بود، گروهی از 5 کارمند سازمان سیا وارد کار شد. علاوه بر این، سرهنگ یاکوف نیمرودی، یکی از متخصصین طراز اول سازمان اطلاعات "موساد" اسرائیل به ایران اعزام شد. متخصصین آمریکایی و اسرائیلی مسئول تعلیم کارکنان اطلاعات و ضد اطلاعات شاه و تعیین جهت کلی فعالیت سرویسهای ویژه ایران در سالهای 1950 تا 1970 بودند. ریاست ساواک در تماس دائمی با سرویسهای ویژه آمریکایی، اسرائیلی و انگلیسی بوده و دستورات آنها در مورد مبارزه با جنبشهای کمونیستی و ناسیونالیستی خاورمیانه و همچنین در بخش فعالیت اطلاعاتی علیه شوروی و دیگر کشورهای اردوی سوسیالیستی را انجام میداد. جاسوسی علیه جمعیت ایران یکی از مهمترین توابع ساواک بود. ساواک به کمک عمال غیر رسمی که بر اساس دستمزد یا بدون دستمزد با ضد اطلاعات همکاری میکردند، فعالیت تقریباً همه ایرانیها دارای احوال سیاسی نامطلوب را پیگیری میکرد. بطور اخص اقشار دارای احوالات بالقوه رادیکال و در وهله اول دانشجویان تحت نظارت بودند. "خبرچینان" ضد اطلاعات شاه در همه دانشگاههای کشور، در خوابگاههای دانشجویان و محل تجمع ایرانیان جوان فعال بودند.
یکی از مأموریتهای کلیدی ساواک مبارزه با احزاب و گروههای شوروی گرا و بطور اعم هر حزب و گروه سیاسی چپگرا و چپگرای رادیکال فعال در ایران بود. ایالات متحده از انتشار ایدئولوژی سوسیالیستی در خاورمیانه و شکل گرفتن رژیمهای طرفدار شوروی نه تنها در کشورهای عرب بلکه ایران هم بیم داشت و به همین دلیل سرویسهای ویژه آمریکایی ساواک را شریک راهبردی اصلی خود در منطقه تلقی میکردند. کارکنان ساواک نه تنها نسبت به افرادی که به زندانهای رژیم شاه میافتادند شکنجههای بیرحمانه بکار میگرفتند، بلکه همچنین در قتل غیر دادگاهی مخالفین رژیم شرکت میکردند. نمایندگان اپوزيسيون کشته شده از طرف ساواک به این متهم میشدند که بظاهر خودشان حین دستگیری مقاومت به خرج میدادند. این واقعیت گویا است که در نهایت تیمور بختیار، اولین رئیس ساواک هم که پس از بروز اختلاف با شاه به عراق مهاجرت کرده و آنجا مرکز مخالفین را تشکیل داده بود توسط عمال ساواک به قتل رسید. طی سالهای موجودیت سرویس مخوف ساواک در ایران قریب به 380 هزار نفر زجرکش شدند. کارکنان ضد اطلاعات در زندانهای رژیم شاه خشنترین شکنجهها را بکار میگرفتند که البته در سطح رسمی نفی میشد. شکنجه با برق، لطمه وارد کردن به آلات تناسلی، کشیدن دندان – همه این انواع زجر و آزار اپوزيسيون - بطور منظم در سیاهچالهای رژیم شاه اعمال میشد.
همه نشریات شوروی به انتشار مقالات ابتدا کوتاه و سپس مفصلتری در مورد وقایع اعتراض آمیز در ایران پرداختند. برای مثال گفته میشد که در نوامبر 1977 و ژانویه 1978 اولین زدوخوردهای دانشجویان با پلیس رخ داد. مراسم اربعین قربانیان این تظاهرات باعث شد موج جدید تظاهرات آغاز شود. طی ماه می 1978 اساساً دانشجویان، متخصصین ماهر، بازاریهای خرد و بخشی از روحانیت در تظاهرات شرکت میکردند. طرف ماه ژوئیه کارگران کارخانجات و کارگران ساختمانی به آنها پیوستند. رسانههای شوروی بطور مفصل از این نقل کردند که چگونه 7 سپتامبر 1978 قریب به نیم میلیون ایرانی نماینده تمام اقشار جامعه روانه خیابانهای تهران شدند. از اعلام حکومت نظامی از طرف رژیم ایران و آتش گشودن نظامیان به سوی تظاهرات و کشتن چند صد تن انتقاد شد. جبهه گسترده اپوزيسيون، طبقات قدیمی و جدید را در بر گرفته و معرف روندهای سیاسی لائیک و دینی بود، ولی تنها یک نفر – آیت الله خمینی – تجسم انقلاب بود. او برای اولین بار در سالهای 1962-1963 با شاه علناً مخالفت کرد، اما در اواخر سال 1981 آیت الله خمینی و یاران وی از روحانیت شیعه در حزب جمهوری اسلامی در کشور حاکم شدند. اکثر دیگر سازمانها و رهبران که در سرنگونی شاه نقش مهم ایفا کرده بودند از حکومت برکنار شدند.
در رسانههای گروهی شوروی مقالههایی در مورد موقعیت آیت الله خمینی منتشر شد که مدت طولانی در عراق بسر برده بود. با تعجب سئوال میشد چرا رژیم صدام حسین، بظاهر منافع خود را درک نکرده و با تن دادن به خواسته واشنگتن، ایرانی کبیر را از کشور خود اخراج کرد. در دوران اقامت آیت الله در فرانسه مقالهها و پیشبینیهای بسیاری در مورد آینده سیاسی وی منتشر میشد.
خاطر نشان میشد دگرگون کردن کامل زندگی اجتماعی ایران موضوع اصلی مورد توجه آیت الله خمینی بود. این تحول فقط پس از سرنگون کردن دولت غربگرای شاه میسر شد. همزمان رهبر اپوزيسيون انتقاد از سیاست خارجی پهلوی را هم فراموش نکرده و به وضوح دشمنان ایران را برمیشمرد: "آمریکا از انگلیس بدتر ، انگلیس از شوروی بدتر و شوروی از هر دو بدتر است". مرگ مصطفی فرزند آیت الله خمینی آخرین قطره بود که نیروهای انقلابی کشور را بیدار کرد. طبق فرضیه رسمی، علت مرگ فرزند امام حمله قلبی بود، ولی همه میفهمیدند که مصطفی را کشتهاند. بخش محسوس کارگران ایرانی روانه تظاهرات شد و اکثر واحدهای صنایع نفتی اعتصاب کردند.
پس از آغاز ناآرامیهای ایران، برخی نشریات به چاپ مقالههای انتقادی از شاه و سیاست اقتصادی وی پرداختند. برای مثال، نوشته میشد در شرایط درآمد هنگفت از فروش روزانه 6 میلیون بشکه نفت، جادههای اصلی ایران آسفالت نشده، بخش محسوس کشور برق نداشته، فقط در حومه تهران دهها هزار تن در آلونکهای ساخته شده از حلبی بسر میبردند. اوضاع در بخش خدمات درمانی هم خیلی ناگوار بود، در بسیاری از روستاها حتی پزشکیار نبود، اوضاع آموزش و پرورش هم به بهبود نیاز داشت. البته ایرانیهای پولدار میتوانستند فرزندان خود را برای تحصیل به خارج – ایالات متحده یا اروپا – بفرستند، ولی جوانان روستاها ناچار بودند به چند کلاس سواد اکتفا کرده و سپس به خانواده خود کمک کنند. خانوادهها، مخصوصاً در روستاها، بزرگ و دارای فرزندان بسیار بودند، ولی همه آنها زنده نمیماندند، در شرایط عدم دسترسی حتی به کمک درمانی ابتدایی سطح مرگ و میر بالا بود. ضرب المثل میگفت "خدا داد و خدا گرفت".
رسانههای گروهی شوروی نه تنها به پوشش مفصل روزانه وقایع ایران پرداختند، بلکه به وضوح لحظه آغاز انقلاب را ثبت کردند. معمولاً 8 ژانویه 1978، روز اولین تظاهرات بزرگ ضد شاه در قم، که با خشونت غیر موجه سرکوب شد، لحظه آغاز انقلاب تلقی ميشود. معترضین در پاسخ به اقدام تجاوزگر گارد شاه، "دیوار آتش" ساختند. آنها خیابانها را با تایرهای سوزان اتومبیل مسدود میکردند. اواخر سال زمان اعتصابهای اقتصادی فرا رسید که اقتصاد کشور را بطور کامل فلج کرد. شاه و نوکرهای وی به امید اصلاح اوضاع سعی کردند اقدامات ضد تورمی سریع بکار گرفته و انتخابات آزاد برگزار کنند ولی، چنانچه روزنامههای شوروی مینوشتند، وقایع کشور ماهیت بدون بازگشت و خارج از کنترل کسب کرده بود.
شاه بازیچه دست آمریکا در لحظه یأس از آمریکا درخواست کمک کرد، تا چنانچه روزنامهها مینوشتند "رژیم پوسیده خود" را نجات دهد. ولی در داخل دولت جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا در مورد راه حل بحران ایران اختلاف وجود داشت. زبیگنف برژینسکی مشار امنیت ملی رئیسجمهور بطور قطعی از دخالت نظامی حمایت کرد، در حالی که اکثر کارکنان وزارت امور خارجه بطور موجه میگفتند متوقف و خفه کردن انقلاب دیگر ممکن نمیشود. در نهایت جیمی کارتر، چون دیگر رؤسای جمهور قبل از وی، جرأت حمایت نظامی از شاه را نکرده و برای نجات رقاصک خود اقدام نکرد.
محمد پهلوی در 16 ژانویه 1979 همراه با همسرش از کشور فرار کرد. روزنامه کامسامولسکایا پراودا در رپرتاژ خود از تهران بطور مفصل نوشت چطور شاه که خودش خلبان بود پشت سکان هواپیما نشسته و کشوری را که به آن خیانت کرده بود ترک گفت. اول فوریه 1979 آیت الله خمینی به ایران نو برگشت و بلافاصله دولت موقت را از طرفداران خود تشکیل داد. در ماه مارس در مورد نظام سیاسی جدید کشور همه پرسی شده و اول آوریل جمهوری اسلامی در ایران اعلام شد. همه روزنامهها بطور گسترده از این اطلاع میدادند که آیت الله خمینی مقاصد کلانی دارد و میخواهد ترقی اجتماعی و سطح عالی عدالت بر اساس شریعت را در کشور برقرار کند.
نشریات مینوشتند انقلاب هنوز فروکش نکرده بود اما آیت الله خمینی تحقق مقاصد اقتصادی جسوری را شروع کرد که متوجه ایجاد اقتصاد خودکفا در کشور بود. ولی بهم خوردن روابط اقتصادی قدیمی بدون عاقبت نبود، و به مشکلات جدی منتهی شد. کشور به سرمایه خارجی نیاز داشت ولی ضبط دارایی بانکهای خارجی، اقدامات متوجه تضعیف وابستگی صنایع ایران به واردات، کنترل دولتی بازارهای داخلی و خارجی باعث شد جمهوری برای محافل تجاری غرب جذابیت نداشته باشد.
(در رسانهها) بطور اخص از اسلامی شدن ایران سخن میرفت که به همه ابعاد کشیده شد. سامانه ویژه سازمانهای دولتی شکل میگرفت که باید اطاعت بدون چون و چرا را تأمین میکرد. دولت با این گمان که برخی نیروهای اجتماعی ممکن است در فضای فرهنگی جدید نتوانند جابجا شوند، به کمک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی امید بسته بود که میتوانست هر مخالفتی را در نطفه خفه کند. انقلاب فرهنگی اسلامی بطور اخص بر رسانههای گروهی (مطبوعات، رادیو، تلویزیون، سینما) فشار شدید وارد میکرد. دفتر مبارزه با امور منافی عفت فیلمها و برنامههای تفریحی خارجی را از گردش خارج میکرد. مغازهها فقط نوارهای حاوی محتوای دینی را میتوانستند عرضه کنند.
در این دوران مطبوعات شوروی مثل اینکه در انتظار اقدام رهبری جدید ایران "در هوا آویزان شده" و سعی داشت آن را نرنجاند و اکثر مطالب تحلیلی در سطح اداری مورد استفاده قرار میگرفت یعنی فقط بین رهبری عالی شوروی منتشر میشد. چند مقاله در مورد اپوزيسيون داخلی شاه و روابط رهبران اسلامی به رشته تحریر درآمد. از آنجا که این مقالهها نه تنها از لحاظ تعیین موضع رسانهها نسبت به ایران بلکه از نقطه نظر تعیین سیاست شوروی نسبت به ایران نو هم گویا بودند، محتوای آنها را به اختصار نقل میکنیم.
"یک رشته سازمانهای انقلابی دارای مواضع چپگرای رادیکال از سالهای 1960 در ایران فعال بودند. این گروهها با سازمانهای کمونیست مارکسیستی از نقطه نظر موضع خود نسبت به دین اختلاف داشتند. سازمانهای مذکور در واقع سعی داشتند راه توسعه سوسیالیستی جامعه را با ارزشهای اخلاقی و معنوی اسلامی هماهنگ کنند. سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1965 تأسیس شد. هسته اصلی آن را دانشجویان دانشگاه تهران تشکیل میدادند که از رژیم شاه ناراضی بوده و میخواستند در ایران جمهوری سوسیالیستی "توحیدی" برپا کنند. مجاهدین خلق در سالهای 1970 راه تروریستی مبارزه با رژیم شاه را پیشه کرد. در سال 1978، یک سال مانده به انقلاب اسلامی، سازمان قریب به 100 هزار هوادار فعال داشت. مسعود رجوی (متولد سال 1948) از سال 1972 رهبری سازمان را به عهده داشت. وی از دوران تحصیل در دانشگاه تهران وارد سازمان شده بود. رجوی در سال 1971 از طرف ضد اطلاعات شاه دستگیر و در انتظار حکم اعدام در زندان بود. فقط دخالت جامعه جهانی، از جمله فرانسوا میتران، از اعدام وی جلوگیری کرد. شاه حکم اعدام را با حبس ابد تعویض کرد و رجوی در سال 1979، پس از انقلاب، از زندان رها شد.
علاوه بر مجاهدین خلق، یک رشته سازمانهای انقلابی دیگر در ایران فعال بودند که سعی بر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه داشتند. برای مثال، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال 1963 تحت رهبری حسن ظریفی تأسیس شد. بعدها بر اساس این تشکیلات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران اکثریت و اقلیت تشکیل شدند. فداییها برخلاف مجاهدین خلق، دیدگاه مارکسیست لنینیست داشته و در میزان کمتر هوادار دین اسلام بودند. سازمان "پیکار" که از مجاهدین خلق جدا شده بود هم موضع مارکسیستی پیشه کرده و این سازمان هم در میزان محسوس موضع ضد روحانی داشت. اما حزب توده ایران – حزب کمونیست محلی تحت کنترل شوروی و دارای موضع شوروی گرا – تقریباً به هیچ وجه در مبارزه مسلحانه با رژیم شاه شرکت نکرده بود. توده پس از انقلاب اسلامی فیالواقع در ایران نابود شده و فقط در مهاجرت به موجودیت خود ادامه داد".
"نمایندگان روحانیت شیعه بطور سنتی بین تودههای وسیع مردم ایران از اعتبار خاص برخوردار بودند. بر خلاف بسیاری از دیگر رژیمهای ارتجاعی غرب و شرق، در ایران دوران شاه بین نخبگان لائیک و دینی تفاهم برقرار نشد. علت امر خط غربی کردن جامعه ایران از طرف شاه بود که روحانیت شیعه دارای احوال محافظهکار را ناراحت میکرد. بسیاری از مراجع روحانی شیعه – آیت اللهها – دیدگاههای نزدیک به سوسیالیستی داشتند زیرا عدالت اجتماعی را یکی از مشخصات کلیدی حکومت اسلامی تلقی میکردند. سید محمود علایی طالقانی یکی از معتبرترین آیت اللههای دارای احوال چپگرا بود. آیت الله طالقانی هنوز در سال 1938 به علت انتقاد از رضا شاه پهلوی به یک سال حبس محکوم شده بود. آیت الله طالقانی بین نمایندگان روحانیت شیعه ایران یکی از چپگراترین مواضع را داشت. او به عنوان دشمن آشتی ناپذیر امپریالیسم آمریکا، صهیونیسم اسرائیل و رژیم ارتجاعی شاه شهرت داشت.
مطابق با تعلیمات دینی شیعه، آیت الله طالقانی خواهان نزدیک کردن زمان ظهور امام مهدی – امام "غایب" – بود. آیت الله طالقانی میگفت تودههای مردم باید بجای کشیدن انتظار منفعل ظهور امام غایب علیه رژیم شاه قیام و به این ترتیب به بیعدالتی و توهین به دین اسلام پایان دهند. آیت الله طالقانی جامعه عدالت اجتماعی را آرمان اجتماعی تلقی میکرد که در آن بهرهبرداری و تبعیض نژادی و ملی در کار نباشد. ضمناً، آیت الله طالقانی همراه با آرمانهای سوسیالیستی، نسبت به بیخدایی موضع فوق العاده منفی داشته و به ضرورت مبارزه با احزاب بیخدای کمونیست و سوسیالیست باور داشته، آنها را دشمنان دین اسلام و متعاقباً مخالفان رسیدن به جامعه عالی تلقی میکرد. آیت الله طالقانی میگفت اخلاقیات، عقل آزاد و عدالت اصول کلیدی جامعه عالی اسلامی است.
ولی دیدگاههای آیت الله طالقانی با موضع آیت الله روح الله خمینی رهبر عقیدتی شیعیان در خصوص ماهیت نظام اجتماعی و سیاسی پس از انقلاب تفاوت داشت. آیت الله خمینی اصل "ولایت فقیه" را مطرح میکرد که طبق آن مدیریت امور کشور باید به روحانیون دارای صلاحیت و اعتبار خاص واگذار شود. آیت الله طالقانی موضع دموکراتیکتر داشته و بر ضرورت حکومت مردم و مالکیت مشترک به عنوان شرایط اصلی نیل به عدالت در جامعه ایران پس از انقلاب اصرار داشت. طبعاً این دیدگاه با واکنش منفی بخش راستگرای روحانیت شیعه مواجه ميشد که نمایندگان خانوادههای فئودال هم بین آنها بودند و برقراری حکومت دینی اسلامی را به شکل تحولات سوسیالیستی در زندگی اجتماعی و اقتصادی کشور تصور نمیکردند". همزمان زندگینامه آیت الله خمینی، دیدگاهها و تعلیمات وی منتشر شد.
"روح الله موسوی خمینی (1902-1989) رهبر جناح راستگراتر و محافظهکارتر روحانیت شیعه بود. او، از اعقاب امام موسی کاظم (ع) هفتمین امام شیعیان، به عنوان سید، از نمایندگان محترمترین اقشار جامعه ایران بود. روح الله خمینی پس از کسب تخصیلات دینی سنتی، در سن جوانی راه مبارزه با رژیم شاه را پیشه کرد. وی بخاطر تبلیغات ضد شاه از حق تدریس در مدارس دینی محروم شد ولی این ممنوعیت را نادیده گرفته و بطور غیر علنی تدریس کرده و دانش آموزان و پیروان فزایندهای جمع کرد. او در سالهای 1960 به یکی از معتبرترین نمایندگان روحانیت شیعه تبدیل شد. آیت الله خمینی به کرات علیه سیاست رژیم شاه اظهار نظر کرده و شاه را فقط با عناوین جاسوس اسرائیل و "نماینده مورد اعتماد اسرائیل" مخاطب قرار میداد.
پس از آنکه پلیس شاه در 5 ژوئن 1963 آیت الله را بازداشت و در حبس خانگی قرار داد، موج تظاهرات ضد دولتی در سراسر ایران برپا شد. شدت تظاهرات چنان بود که پلیس و ارتش به سوی معترضین آتش گشودند. حداقل 400 تن در زدوخورد با پلیس جان باختند. شاه هراسان تصمیم گرفت آیت الله خمینی را رها کرده و سپس وی را از ایران تبعید کرد. آیت الله به ترکیه رفته و سپس به عراق و از آنجا به فرانسه رفت. رهبر شیعه در دوران مهاجرت فعالیت علیه آمریکا و شاه را ادامه داد. وی بیش از همه نسبت به اسرائیل، ایالات متحده و شوروی موضع منفی داشته و آنها را دشمنان طراز اول جهان اسلام تلقی میکرد.
در دورانی که آیت الله خمینی در تبعید بسر میبرد آیت الله محمد کاظم شریعتمداری (1905-1986) به پیشوای روحانی بالفعل شیعیان ایران تبدیل شد. شریعتمداری، یک آذری، خودش هم مخالف آشتی ناپذیر شاه ولی همزمان با محافظهکاری کمتر بود. وی به هماهنگ بودن ترقی علمی فنی با تعلیمات اسلامی اعتقاد داشته و با اصل حکومت دینی، اداره امور کشور توسط فقها که آیت الله خمینی و یاران وی از آن حمایت میکردند، مخالف بود. موضع شریعتمداری در مورد سیاست خارجی هم از دیدگاه پیروان آیت الله خمینی تفاوت داشت. شریعتمداری بر این باور بود که باید مواضع حسنه با شوروی توسعه داده شود در حالی که آیت الله خمینی نسبت به کشور بیخدای شوروی دیدگاه فوق العاده منفی داشت.
قبل از تقویت شدید موضع جناح راستگرای محافظهکار روحانیت شیعه در جنبش ضد شاه، آیت الله خمینی ناچار بود نسبت به فعالیت جنبشهای اسلامی چپگرا "چشم پوشی کند" و آنها را متحدان تاکتیکی خود در مبارزه با رژیم شاه و اربابان آمریکایی وی تلقی میکرد. ولی موفقیت انقلاب اسلامی در فوریه 1979 و اعلام جمهوری اسلامی در ایران بدنبال آن باعث تغییر تدریجی سیاست داخلی کشور هم شد. آیت الله خمینی و طرفداران وی تصمیم گرفتند بسیاری از آیت اللهها، که دیدگاه متفاوت از دیدگاه پیروان آیت الله خمینی داشتند، را از شرکت واقعی در اتخاذ تصمیمهای سیاسی برکنار کنند. در وهله اول رهبران و فعالان شیعه دارای موضع چپگرا مطرح بودند. آیت الله خمینی به شوروی گرا بودن شیعیان چپگرا ظن داشته و معتقد بود آنها بالقوه میتوانند "جاسوسان شوروی" باشند. به همین دلیل، پس از پیروزی انقلاب اسلامی رهبری جدید دینی کشور به بیرون راندن تدریجی نمایندگان جناح چپ از صحنه سیاسی ایران پس از انقلاب پرداخت. البته حکومت پیروان آیت الله خمینی جسارت نمیکرد آیت اللههای معتبر را علناً تحت تعقیب قرار دهد ولی نمایندگان حلقه پایین سازمانهای اسلامی چپگرا تعقیب، زندانی یا حتی نابود میشدند.
البته پیروزی نیروهای چپگرای اسلامی پیرو افکار علی شریعتی یا آیت الله طالقانی برای شوروی مناسبتر بود، زیرا آیت الله خمینی و طرفداران وی نسبت به شوروی به اندازه آمریکا و اسرائیل نظر منفی داشتند. طرفداران راستگرای رادیکال امام خمینی زیر سرپوش شعارهای ضد آمریکا و ضد صهیونیسنی جنایات بسیاری علیه ملت خود انجام دادند. جای گفتن دارد که در سالهای 1980 بیشتر کمونیستها، سوسیالیستها، نمایندگان سازمانهای اسلامی چپگرا و همچنین نمایندگان اقلیتهای ملی و دینی کشور بین قربانیان مقامات ایران بودند، نه طرفداران امپریالیسم آمریکا (چنین افرادی بین ایرانیهای ساده فیالواقع وجود نداشتند)".
لازم به ذکر است رهبری شوروی در هر حال سعی کرد نه تنها انقلاب ایران را درک کند بلکه میخواست بداند به چه شکل میتوان سیاست صحیحی نسبت به جمهوری اسلامی طراحی کرد و دستور داد انستیتوی شرق شناسی اثر جداگانهای در مورد تاریخ آخرین وقایع در جامعه ایران تهیه کند. بهترین متخصصین برای این منظور گرد هم آمده و چنین کتابی در سال 1989 تحت عنوان "انستیتوی شرق شناسی فرهنگستان علوم شوروی: انقلاب اسلامی سالهای 1978-1979 ایران، دلایل و درسها" منتشر شد. نویسندگان آن بدین شرح بودند: ال.ای آودیوا (L. E. AVDEYEVA) دکترای تاریخ، اس. ام. علیاف (S. M. ALIYEV) دکترای اقتصاد، ز.آ. عربجیان (A. Z. ARABAJYAN) نامزد اقتصاد، ز.آ. عربجیان (Z. A. ARABAJYAN) نامزد علم تاریخ، آ.ام. بینیناشویلی (A. M. BININASHVILI) نامزد علم تاریخ، ای.آ. دوروشنکو (E. A. DOROSHENKO) نامزد علم تاریخ، او.ای. ژیگالینا (O. I. ZHIGALINA)، و.ک. زوتوف(V. K. ZOTOV) نامزد علم فلسفه، و.ب. کلیاشتورینا (V. B. KLYASHTORINA) نامزد علم تاریخ، ام.ای. کروتیخین (M. I. KRUTIKHIN) نامزد علم تاریخ، ال.ام. کالوگینا (L. M. KULAGINA)، نامزد علم تاریخ، آ.ک. لوکویانوف ( A. K. LUKOYANOV) نامزد علم اقتصاد، ان.ام. مامدووا (N. M. MAMEDOVA) نامزد علم تاریخ، و.ان. پلاستون (V.N. PLASTUN) نامزد علم اقتصاد، د.اس. راژدستونسکایا (D.S. ROZHDESTVCENSKAYA) نامزد علم تاریخ، ال.ای. اسکلیاروف (L.E. SKLYAROV) (دبیر عامل) نامزد علم تاریخ، آ.پ. شستاکوف (A.P. SHESTAKOV) نامزد علم تاریخ، و.ای. یوتایف (V. I. YURTAEV).
این گروه محققین سعی داشت پدیده انقلاب اسلامی سالهای 1978-1979 ایران – پیش شرطها، دلایل، تاریخ حمله به نهاد سلطنتی و درسهای قابل استخراج از تاریخ انقلاب اسلامی ایران - را بطور جامع بررسی کند.
بنظر ما این اثر طیف گسترده دلایل انقلاب، جریان و عواقب آن را بیان کرد و نتیجهگیریهای جالبی در خصوص تاریخ جامعه ایران در بر دارد. از قرار هر کسی که به تاریخ انقلاب ایران توجه دارد باید بطور مفصل با آن آشنا شود.
نویسنده: پروفسور ویکتور میخین، عضو وابسته فرهنگستان علوم طبیعی روسيه
مترجم: بخش رسانه ای سفارت جمهوری اسلامی ایران در روسیه
«آنچه در این متن آمده به معنی تأیید محتوای تحلیل نویسنده از سوی ایراس نیست»
کد مطلب: 3804
آدرس مطلب: http://www.iras.ir/fa/doc/article/3804/تصویر-انقلاب-ایران-رسانه-های-شوروی
ایراس
http://www.iras.ir